کرب و بلا، سلیمان بن صرد خزاعی از جمله شخصیتهای مطرح در تاریخ اسلام است که با توجه به اینکه طبق اقوال تاریخی سال 65 ه. ق در منطقه عینالورده متولد و در سن 93 سالگی در جریان قیام توابین کشته شد، به طور حتم بسیاری از مقاطع تاریخی حتی دوران رسالت پیامبر اسلام را نیز درک کرده است؛ همچنانکه گفته میشود نام او در عصر جاهلیت «یسار» بوده و نام سلیمان را شخص پیامبر (ص) بر روی او گذاشتهاند. (1)
به احتمال زیاد باید او که زعیم قبیله خزاعه بوده و از بدو تأسیس کوفه در زمان خلیفه دوم، در این شهر اقامت گزید در زمره اصحاب رسولالله (ص) محسوب شود و نه تابعین که البته پافشاری بر روی این امر را بیشتر میتوان در منابع اهل سنت جستجو کرد. (2)
پس از قتل خلیفه سوم سلیمان بن صرد خزاعی از جمله افراد بانفوذی بود که به حمایت از امام علی (ع) برخاست و به همراه بسیاری از بزرگان شیعه با آن حضرت در امر خلافت بیعت کرد و طبق مرقومهای از سوی امیرمؤمنان، نماینده آن حضرت در منطقه جبل شد. (3) و آنچنان مورد وثوق آن حضرت بود که در جریان جنگ صفین فرماندهی میمنه سپاه را برعهده گرفت.
سلیمان بن صرد اما در حمایت از زعامت شیعیان از سوی امامان معصوم (ع) نیز گاه دچار تزلزل شده است؛ همچنانکه گفته میشود در جریان جنگ جمل عذری آورد و با امام علی (ع) همراه نشد که این امر با اعتراض شدید حضرت علی (ع) روبرو شد، یا در جریان صلح امام حسن (ع) با معاویه، او به امام حسن (ع) معترض شد تا جایی که امام حسن (ع) برای آرام کردن او فرمود: شما شیعه و دوستدار ما هستید. خدا گواه است آن چه من انجام دادم در جهت حفظ خونهاست. پس راضی به قضای خدا باشید.(4)
با وجود همه این فراز و فرودهایی که از سلیمان بن صرد خزاعی مشهود است اما نام او بیشتر با واقعه عاشورا و قیام سیدالشهدا (ع) مطرح و بر سر زبانها میافتد تا جایی که منزل او در پی مرگ معاویه، محل اجتماع کوفیان برای بیعت با سیدالشهدا (ع) و نامهنگاری با ایشان میشود و او مشخصاً کوفیان را با این جمله که «معاویه به هلاکت رسیده و حسین به سوی مکه رهسپار شده است؛ شما شیعیان او و پیرو پدر او هستید؛ پس او را یاری رسانید و با دشمنانش بجنگید.» (5) به این امر تهییج و ترغیب میکرد.
با این وجود در هیچ یک از وقایع قبل و حتی روز عاشورا نشانی از حضور و حمایت سلیمان بن صرد از قیام سیدالشهدا (ع) نمیتوان دید که البته گمانهزنیها در مورد این عدم حضور بسیار زیاد است که در ادامه به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
ـ برخی از مورخان و کارشناسان، سلیمان را همراه با عده دیگری از بزرگان شیعه در زمان وقوع حماسه عاشورا، دربند و زندانی عبیدالله بن زیاد؛ والی کوفه میدانند هر چند که گزارشی در این مورد وجود ندارد و البته این توجیه را برخی مورخان در مورد مختار ثقفی نیز مطرح کردهاند.(6)
ـ گروهی دیگر از پژوهشگران نظارت شدیدی که ابن زیاد نسبت به ورودی و خروجی شهر کوفه داشت را دلیل عدم حضور او در یاری امام حسین (ع) میدانند در حالیکه تعدادی از کوفیان همچون حبیب بن مظاهر اتفاقاً با وجود سالخوردگی توانستند خود را از شهر رهانیده و به کاروان امام حسین (ع) بپیوندند و در نتیجه این دلیل چندان قانع کننده نیست.
ـ امری که بیش از همه در دلیل عدم حضور سلیمان در کربلا قوت دارد، سستی و تزلزل ایمانی اوست چنانکه خود او پس از وقوع این واقعه معترف به گناه در یاری نکردن امام حسین (ع) میشود و اساساً زمینه و دلیل به راه افتادن قیام توابین به رهبری وی جبران این سستی اوست که البته در این مسیر نیز کشته میشود. (7)
با همه این تفاسیر باید او و برخی از افرادی که در جریان قیام توابین با او همراه شدند را فاقد بصیرت عمیق دانست تا جایی که بزنگاهها را به درستی تشخیص نداده و به همین دلیل برای جبران مافات و اعمال نابخردانهای که مرتکب آن شدند، دست به سلسله اقداماتی نه از روی منطق و استدلال بلکه کاملاً هیجانی زده و درست به همین دلیل است مختارکه مشی توابین را فاقد یک استدلال و برنامهریزی جنگی برای مقابله با ابن زیاد میدانست از همراهی با این عده در جریان خونخواهی امام حسین (ع) سرباز زد.
عدم بینش و بصیرت عمیق سلیمان بن صرد خزاعی را بیشتر باید متوجه کهولت سن او دانست که عموماً به جهت سن و سال زیاد انسان دچار یک نوع احتیاط توأم با عافیتطلبی میکند هر چند که او با استغفار و توبه، جان خود را در جریان جنگ با سپاه دشمن فدا کرد اما فقدان همان بصیرت لازم موجب شد که در این عرصه نیز به جای اقتدا به امام زمان خویش (امام سجاد(ع)) با محمد بن حنفیه مکاتبه و استیذان داشته باشد.
پی نوشت
1ـ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج4، ص292.
2ـ معجم رجال حدیث، آیت الله خویی، ج9، ص284.
3ـ انساب الاشراف، بلاذری، ص166.
4ـ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج1، ص185.
5ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج44، ص332.
6ـ بررسی علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا، عرب ابوزیدآبادی، ص129- 131
7ـ تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج2، ص 580-581