کرب و بلا: یکی از وجوه درس آموز کربلا و عاشورا، شناخت «راهها و انتخابها» در آن است. اشخاص مختلف و گروههای اجتماعی گوناگون در این ماجرا خود را در برابر دو راهیها و چند راهیها یافته و دسـت بـه انـتخاب زدهاند؛ دو راهیهایی که رو در روی هم قرار داشتند؛ دنیا و آخـرت، انـسانیت و حیوانیت، صعود و سقوط، بهشت و دوزخ و چند راهیهایی که انتخاب هر یک، شخص و گروه را به نتایجی مجزا و منازلی متفاوت میرساند.
مـقدرات انسان در دست خود انسان است و هرگونه تغییر و دگرگونی در خوشبختی و بدبختی مردمان در درجه نخست به خود ایشان بازگشت میکند.1 قضای الهی چـنین اسـت که آنچه به انسان میرسد، بازگشت به خود انسان میکند و نتیجه و محصول میل و اراده و عملکرد خود اوست. « إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»2
امام حسین (ع) پس از ورود به کربلا، درباره چنین تعلقاتی که آدمی را به تباهی میکشاند و مانع رستگاری او میشوند، فرمودند: « اَلنّاسُ عَبیدُ الدّنیا وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلی ألسِنَتِهِم یَحوطونَهُ بِهِ ما دَرَّت مَعایِشُهُم» مردم بندگان دنیایند و دین بر سر زبانشان است؛ پشتیبانیشان از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفـاه اسـت.3
آنچه در رویداد کربلا و عاشورا گذشت مـجموعهای گـرانقدر در شـناخت راهها و انتخابهاست و این راهها و انتخابها پیوسته مقابل آدمی است. در این میان آن چه مسلم بن عـقیل (ع) در حـساستـرین زمان و مکان برگزید و به انتخابی شگفت دست یازید، نمونهای والا در انتخابگری اخلاقمدارانه در مدرسۀ حسینی است .
مـسلم بـن عـقیل: راهها و انتخابها
جناب مسلم در حماسه کربلا و عاشورا به عنوان نماینده امام حـسین (ع) از مـکه عازم کوفه شد تا اوضاع را بررسی کند و از مردم برای آن حضرت بیعت بگیرد. وی به کوفه آمد و در خـانه «مـختار بن ابیعبیده ثقفی» اقامت کرد. شیعیان برای بیعت بـه آنـجا مـیآمدند و بدین ترتیب جمعی کثیر بـیعت کـردند. اما با منصوب شدن «عبیدالله بن زیاد» از طرف یزید به عنوان حاکم کوفه _ که در آن زمـان حـاکم بصره بود _ و آمدن او به کـوفه، اوضـاع به سـمتی دیگـر مـیل نمود.
ابن زیاد مردم کوفه را میشناخت و مـیدانست آنان در برابر زورگویی و خودکامگی به سرعت منفعل میشوند. پس همان ابتدا به مـسجد رفـت و در خطبهای کوتاه و کوبنده آنان را سخت بـیم داد و مطیعان را نوید داد. آن گاه درصـدد شـناسایی مکان مسلم برآمد و غلامی به نام «مـعقل» را مأموریت داد تا خود را شیعه معرفی نماید و در صفوف شیعیان رخنه کند و با پوشش کـمک مـالی برای نهضت، خود را به مـسلم برسـاند. بـزرگان شیعه در کوفه مـشخص بـودند. معقل به سراغ «مـسلم بـن عوسجه» از شخصیتهای برجسته شیعیان کوفه رفت و نظر او را جلب کرد و چند روزی به خانه او رفـت و آمـد کرد تا این که توانست نزد مـسلم بـرود و با او بـیعت کـند و مـالی را به عنوان کمک بـه آن حرکت، به او تقدیم دارد.
در روزهایی که مسلم بن عقیل مـخفیانه در کـوفه به سر میبرد و به سـازماندهی شـیعیان مشغول بـود، عـبیدالله بـن زیاد تلاش میکرد تا او را بیابد و از بین بـبرد و جـاسوسانی را در پوشش تشیع و طرفداری از امام حسین (ع) درون ارتباطات شیعیان نفوذ داده بود، مسلم بـرای این کـه محل اختفایش مشخص نشود، از محل قـبلی اختفای خود بـه خانه «هانی بن عروه» رفت. «شـریک بن اعور» نیز در آخانه هانی حضور داشت اما معقل همچنان نزد او مـیرسـید، از رفت و آمدها مطلع میشد و ابـن زیاد را هم مطلع میکرد.
انتخاب شگفت مسلم بن عقیل
شریک؛ مردی بزرگ و سرشناس بود و عبیدالله بـن زیاد بـه او احترام زیادی میگذاشت. چون شـنید شـریک بـیمار است به او پیغـام داد کـه شب هنگام به عـیادت وی خـواهد آمد. شریک به مسلم گفت: «این مرد به عیادت من میآید، تو باید در نهانخانه بـمانی. وقتی نزد من نشست بر وی بتازی و کـارش را بـسازی. وقت بـیرون آمـدن تـو هنگامی باشد که مـن آب بخواهم. مسلم پذیرفت. ابن زیاد به عیادت شریک آمد و با او به گفتگو پرداخت.
شریک آب خواست و مـنتظر بـود که مسلم با شمشیر کشیده از نـهانخانه بـیرون آید و کـار ابـن زیاد را بـسازد. اما او چنین نـکرد. شـریک ترسید که فرصت از دست برود، بیتی خواند بدین معنی که چرا انتظار میبری؟ چون این بیت را چـند بـار بـر زبان آورد، ابن زیاد نگران شد و ترسید کـه مـبادا پشـت پرده خـبری بـاشد. پرسـید این چه سخنی است که شریک بر زبان میآورد؟ هانی بن عروه گفت: او بیمار است و هذیان میگوید. اما ابن زیاد احتیاط را از دست نداد و برخاست و از خانه بیرون رفت.
پس از رفتن ابـن زیاد، شریک از مسلم پرسید: چرا او را نکشتی؟ مسلم پاسخ داد: «به خاطر حدیثی که از پیامبر روایت شده است که ایمان مانع فتک (ترور) است و انسان با ایمان کسی را به فتک (ترور) نمیکشد» هانی گفت: «بـه خـدا سوگند اگر او را میکشتی فردی فاسق، فاجر، ستمکار و مکار را کشته بودی»4
فهم مسلم از دین، تعلق خاطر او به حق و عدالت و وابستگیاش به اخلاقمداری، آرمانهای حق طلبانه و راستیگرایانه و تربیت در مدرسۀ نبوی، علوی و حسینی، او را بـه انـنخابی این چنین کشانید. بدین ترتیب مـسلم بـا انتخابی شگفت حاضر به ترور ابن زیاد نشد و نشان داد در منطق قرآن کریم و آموزههای نبوی و مدرسۀ حسینی انتخابها چگونه است. او گذاشت تا دشمنی چون ابـن زیاد از مـهلکهای که با پای خود بـه آن درآمـده بود، به در رود تنها به خاطر این که مسلمانی پاک دین و پاک اعتقاد که جز به اجرای درست احکام دین به چیزی دیگر نمیاندیشد، نخواست به خاطر سلامت خود و پیروزی در مأموریتی که به عهده داشت، حکمی از احـکام دین را نـقض کند، هرچند با رعایت این حکم آینده او و کسی که او را فرستاده است به خطر افتد5
مسلم بن عقیل بر سر دوراهی بیاخلاقی و اخلاق، اباحیت وسیله در راه اهداف متعالی و پایبندی به استخدام وسـیله درسـت در راه اهداف مـتعالی، بر اساس فهمی نبوی از دین بر اخلاق پای فشرد و به اباحی مذهبی تن نسپرد. او نشان داد برای تحقق اهـداف متعالی پایبندی به اخلاق انسانی شرط نخست است.
از طرف دیگر ابـن زیاد هـانی را که مسلم در خـانه او مـخفی بود طلبید و بازخواست نمود و به زندان افکند. مسلم دیگر درنگ را جایز ندید و جارچیان خود را روانه کـرد و مـردم را بـه قیام فراخواند. از آن جمعیت بسیار که با او بـیعت کـرده بـودند حـدود چـهار هـزار تن گرد آمدند و مسلم آنان را در دستههای مختلف سازمان داد و روانه قصر ابن زیاد کرد و آنجا را محاصره کردند. ابن زیاد که وضع را چنان دید، تعدادی از بزرگان کوفه را که نزد او بودند بـه میان این دستهها فرستاد که مگر نمیدانید سپاهیان شام فردا میرسند و با شما چه میکنند؟
تهدیدهای توخالی آنان کارگر افتاد و کوفیان به همین راحتی صحنه را ترک کردند و شامگاه آن روز جز سی تـن بـا مسلم نماندند و چون از نماز شام فارغ شد، جز یک تن همراه او نبود. مسلم چون خود را تنها دید در کوچههای کوفه به دنبال پناهگاهی روان گردید. به هر طرف که رفت گروهی را مـراقب و در جـستجوی خود دید. سرانجام به کوچهای بن بست رسید و از شدت خستگی آن جا آرمید و از صاحب خانه که زنی «طوعه» نام بود آب طلبید. طوعه از شیعیان بـود و پس از آنکه مسلم خود را به او مـعرفی نـمود، وی را در خانه خویش پنهان ساخت. شب هنگام پسر طوعه به خانه آمد و مشکوک شد و پس از قدری پرسش و اصرار از هویت مسلم باخبر گردید و خبر را به ابن زیاد رسـاند. خـانه طوعه محاصره شد. مـسلم مـیبایست انتخاب میکرد. نخست صاحب خانه را از گزند مهاجمان برکنار داشت و با حملهای آنان را به عقب نشینی واداشت. آنان به بامها رفتند و با سنگ پرانی و آتشریزی او را خسته ساختند. ولی مسلم استوار و پایدار میجنگید. «محمد بن اشعث» فرمانده محاصرهکنندگان خطاب به مسلم ندا سر داد که خودت را به کشتن مده که تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد!
مسلم اینبار بر سر دوراهی پذیرش امان نامردمان و ادامـه جـنگیدن با آنـان قرار گرفته بود. رو به آنان کرد و فریاد برآورد: سـوگند میخورم جز به سان آزادمردان کشته نشوم، اگرچه مرگ را چیزی سخت و گران یابم .هر انسانی روزی سـختی و گـزندی [به نام مرگ] را دیدار میکند، و هر نوشی با نیشی همراه میگردد. سر تا پای مسلم زخمی شده و از پیکار ناتوان گشته بود. ابن اشعث و دیگران او را امان دادند و استری آوردند و او را بر آن نشاندند و شمشیرش را از او گرفتند و او را به قصر ابن زیاد بردند. ابن اشعث به ابـن زیاد گزارش داد که به وی امان داده است. عبیدالله گفت: «تو را با امان چه کار! تو را نفرستادم که به او امان دهی، بل برای این که او را دستگیر کنی و بیاوری!»
آن گاه ابن زیاد به مسلم گفت: «ای پسر عـقیل! تـو به سراغ این مردم آمدی هنگامی که درباره سرنوشت و فرمانروایی خویش همداستان بودند و سخنشان یکی بود؛ آمدی تا ایشان را از هم جداسازی و وحدتشان را به تفرقه تبدیل نمایی!» مسلم گفت: «به خدا هـرگز! سـخن مردم این سرزمین این بود که پدر تو نیکان ایشان را کشته و خونهای ایشان را ریخته و در میان ایشان کارهایی به سان سزار و خسرو انجام داده است. ما آمدیم تا ایشان را دادگری فرماییم و به کتاب خـدا و سـنت پیامبر بخوانیم.
ابن زیاد در مقابل منطق مسلم درماند و به تهمتی زشتتر رو گرداند و ندا داد: ای مرد زشت کار! آیا در آن هنگام که در مدینه باده مینوشیدی، این کارها انجام نمیشده است؟ مسلم به جای این کـه در خـشم شـود، از این همه بیشرمی و نامردمی در شگفت مـاند و گـفت: مـن و بادهخواری! خدا میداند که تو دروغ میگویی و من نه چنانم که تو گفتی. سزاوارترین مردمان برای بـادهخواری کـسی اسـت که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بی گناهان و دسـتگیری و شـکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد. نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چـنان مـینمایاند کـه ابدا کار زشتی نکرده است.
ابن زیاد که این بار نیز تـیرش به سنگ خورده و خود را رسوا نموده بود، از دری دیگر وارد شد و گفت: تو چیزی را میخواهی که خداوند دیگری را درخـور آن مـیدانـد. مسلم گفت: و آن دیگری که درخور آن است کیست؟ ابن زیاد گفت: امیرمؤمنان یزید! مـسلم گـفت: در این صورت خداوند میان من و تو داوری خواهد کرد.
ابن زیاد این بار نیز به نتیجهای که میخواست نرسید. پس خـونخواری خـود را بـه رخ مسلم کشید و گفت: به خدا تو را چنان میکشم که کسی را در اسلام بـدان صـورت نـکشته باشند. مسلم گفت: تو بیش از دیگران میتوانی در اسلام بدعتهایی پدید آوری که پیشینیان چنان نـکردهاند.
کـار درمـاندگی ابن زیاد در برابر منطق مسلم و روشنگریهای او بدانجا رسید که دشنام گویی برگزید و او و حسین (ع)، عـلی (ع) و عـقیل را دشنام داد. مسلم دیگر سخنی نگفت و خاموشی گزید. سپس ابن زیاد فرمان داد مسلم را بـر فراز بـام قـصر برند و سرش را ببرند و پیکرش را به زیر اندازند. مسلم را به سوی بام قصر بردند او سپاس خدای را به جای آورد. «بکیر بن حمران» که مسلم او را با شـمشیر زده بـود، گـردن مسلم را زد و پیکرش را به دنبال سرش از فراز بام سرنگون کردند و فرو افکندند.
چون بکیر فرود آمد، ابـن زیاد پرسـید: هنگامی که او را بالا میبردید، چه میگفت؟ بکیر پاسخ دا: آمرزش میخواست و سـتایش و سـپاس خـدا را به جای آورد. چون او را نزدیک آوردم که بکشم، گفتم: سپاس خدای را که دست مرا بر تـو گـشود و کـینه مرا از تو ستاند. او را ضربتی زدم که در او کارگر نیفتاد. مسلم گفت: ای برده پست، آیا خـراشی کـه پدید آوردی به اندازه زخمی نیست که برداشتی؟ ابن زیاد گفت: بالیدن به خود حتی در دم مرگ! بکیر گفت: سـپس دومـین ضربت را بر او زدم و او را کشتم.6
بـدین تـرتیب رادمردی پاک و جوانمردی بیباک، راه پرافتخار خود را این گونه غـمناک بـه پایان برد.7
__________________________________________________________________
پینوشتها:
1- مـکارم شـیرازی، بی تا: 10، 145 146.
2- در حقیقت خداوند حال قـومی را تـغییر نمیدهد تا آنان حـال خـود را تغییر دهند. رعد / 11
3- ابن شعبه الحرانی ، 1394: 174؛ الخوارزمی، بی تا: 1، 237.
4- ابن سعد، 1415: 65 -66؛ ابن قتیبه الدینوری، 1388: 2، 5؛ البلاذری، 1408: 2، 337؛ الطبری، 1979: 5، 336؛ ابن أعثم الکوفی، بی تا: 5، 71- 74؛ أبوالفرج الاصفهانی، 1408: 101 102؛ أبوعلی مسکویه ، 1366، 2، 44 -45؛ الخوارزمی، بی تـا: 1، 201- 202؛ ابـن أثیر، 1385، 4، 26- 27؛ شهیدی، 1358: 134 -133.
5- شهیدی،. 1358: 134.
6- الطبری، 1979: 5، 347 -378؛ ابن أعثم الکوفی، بی تا: 5، 56 78؛ المفید، 1377: 186- 199؛ أمین الاسـلام الطـبرسی، بی تا: 222 -227؛ الخوارزمی، بی تا: 1، 196- 214؛ ابن اثـیر، 1385: 4، 22- 36.
7- برگرفته از مقاله « مسلم بن عقیل، الگوی انتخاب گری در مدرسه حسینی» نوشته مصطفی دلشاد تهرانی، استادیار دانشگاه قرآن و حدیث