به گزارش کرب و بلا، در میان نمادها و المانهای عاشورایی، نماد کف یا دست از جمله موارد پُرکاربردی است که هم در هنرهای تجسمی، هم در هنرهای حجمی نظیر تندیس، علامت و علم و کُتَل استفاده فراوانی از آنها شده که در نخستین مواجهه برداشتی که از این نماد میشود، علمدار و سقای دشت کربلا؛ حضرت ابوالفضل عباس (ع) است.
حتماً در مراجعه به بقاع متبرکه و یا حرمهای مطهر ائمه معصومین (ع) بعضاً با کاسه های برنجی و یا فلزی مواجهه شده اید که مخصوص سقاخانه این اماکن مقدس است و چیزی که در این ظروف بیش از همه جلب توجه میکند، نقش و نگاری از طرح دستی است که انگشتان آن کشیده و در کنار هم چسبیده و ردیف شدهاند که این مسئله نشان از آن دارد که در باور عام نیز این نقش و نگار طرحی از دستان بریده شده سقای دشت کربلاست که به فرمان امام و مقتدای خود در روز عاشورا به منظور فراهم آوردن آب برای کودکان و زنان حرم، به سمت رود فرات رفت اما از سوی سپاهیان دشمن مورد حمله قرار گرفت و به شهادت رسید.
با این تفاصیل اما باید گفت که برخلاف باور عام، اتفاقاً این دست نمادی از شخص حسین بن علی (ع) است، دستی که در پاسخ به استمداد برادرش که با دستان قطع شده و جراحت سر ناشی از اصابت عمود آهنین از اسب به زیر آمده و اینبار او است که ندای کمکخواهی سر داده و گویی در بحبوحه کارزار عاشورا، به پاس دست یاری که عباس (ع) و سایر یاران سیدالشهدا (ع) به او دادند، اینک خود اوست که پاسخی به این جوانمردی و مروت آنها میدهد.
نماد دست در فرهنگ و هنر عاشورایی جلوهای از وفای به عهد حسین بن علی (ع) است؛ دستی که آن حضرت همواره برای یاری و مدد محبان خود بالا نگاه داشته است و اینکه به جهت آبرویی که در پیشگاه الهی دارد، محبان و شیعیان خود را که در مسیر احیای حرکت و قیام او گام برمی دارند، یاریرسان خواهد بود. این دست حتی در برابر افرادی نیز که در مدار حسینی قرار ندارند نیز بلند شده است و از آنها دعوت میکند تا در مسیر حق و حقیقت و آزادگی قرار گیرند.
شاید این شعر از عمان سامانی در کتاب «گنجینه الاسرار» به شرح زیر تقریب ذهنی باشد در تفسیر و تحلیل ازن دست به عنوان نماد عاشورایی:
باز ساقی گفت: «تا چند انتظار؟
ای حریف لاابالی سر برآر
ای قدحپیما درآ، هویی بزن
گوی چوگانت سرم، گویی بزن
چون بهموقع ساقیش درخواست کرد
پیر میخواران ز جا قد راست کرد
زینتافزای بساط نشأتین
سرور و سرخیل مخموران؛ حسین
گفت: «آنکس را که میجویی منم
بادهخواری را که میگویی منم»
شرطهایش را یکایک گوش کرد
ساغر می را تمامی نوش کرد
باز گفت: «از این شراب خوشگوار
دیگرت گر هست، یک ساغر بیار»