به گزارش کرب و بلا، از جمله وقایع مهم پس از عاشورا، اعزام کاروان اسرا همراه با سرهای مطهر شهدای کربلا به شام و حضور یزید بن معاویه بوده است. جریانی که به خیال خام یزید به سبب ظفر و پیروزی کاذبی که به دست آورده بود شکل گرفت اما مجموعه اتفاقاتی رخ داد که موجب شد این شادمانی دیری نپاید تا جایی که یزید، عبیدالله بن زیاد را مسبب بروز این فاجعه معرفی کرد و خود را بیتقصیر در ارتکاب به آن.
از جمله این اتفاقات که در(بحارالانوار، ج 45، ص 141) و (اللهوف، ص 79) نقل شده است ، ماجرای سفیر روم است که در زمان ورود سر مبارک امام حسین (ع) همراه با اسرا به دربار یزید، آنجا حضور داشته است. او به یزید رو کرد و گفت: این سر کیست؟ و یزید با تعجب پرسید: برای چه این سؤال را میکنی؟
سفیر روم در پاسخ گفت: وقتی به روم باز گردم، از من درباره آنچه که دیده ام سؤال خواهند کرد و من باید علت شادی و سرور تو را بدانم تا با قیصر روم در میان بگذارم تا او نیز خشنود شود.
یزید در پاسخ گفت: این سر حسین، پسر فاطمه، دختر محمد است.
سفیر پرسید: مگر این محمد همان پیغمبر شما نیست؟ و یزید پاسخ داد : آری و پدر او نیز علی بن ابی طالب؛ پسر عموی رسول خدا!
سفیر برآشفته شد و گفت: لعنت بر شما با چنین آئینی که دارید. دین من بهتر از دین شماست، زیرا پدر من از نوادگان داوود است و میان من و او، پدران بسیاری قرار گرفتهاند و با این حال پیروان آیین ما، مرا احترام میکنند. جای سمهای مرکبی که روزی عیسی بر آن سوار شده است، کلیسایی بنا کردهاند که مردم به زیارت آن میروند اما شما فرزند دختر پیغمبر خویش را میکشید؟! این چگونه دینی است؟!
بنا بر روایات، یزید چون این سخنان را شنید، گفت: این نصرانی را باید کشت که ما را در مملکت خودمان رسوا کرد!
سفیر گفت: اکنون که میخواهی مرا بکشی، این سخن را نیز گوش کن! دیشب رسول اسلام را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد. من از این خواب در حیرت بودم اما اکنون تعبیرش بر من آشکار شد.
طبق قول مشهور تاریخی او همچنان که سر مبارک امام را در آغوش کشیده بود و میبوسید و گریه می کرد توسط عمال یزید کشته شد.