به گزارش کرب و بلا، آیت الله یوسفی غروی از اساتید برجسته تاریخ اسلام یکی از دلایل رخداد واقعه کربلا را از رهگذر نامه معاویه به امام حسین(ع) مبنی بر گرفتن بیعت از ایشان برای جانشینش یزید به عنوان خلیفه بعد از خود، مورد بررسی و کتاب دینوری را به شرح زیر سند خود در طرح این موضوع قرار داده است:
دینوری در کتابش آورده است چیزی از وفات حسن بن علی(ع) نگذشته بود که معاویه در شام برای یزید بیعت گرفت و به دیگر شهرها برای بیعت گرفتن نامه نوشت و از آن جمله به سعیدبن عاص؛ والی مدینه تا مردم مدینه را برای بیعت با یزید دعوت کند و همچنین نام کسانی که در این امر سستی می کنند، نیز برایش بفرستد.
براین اساس ابن عاص در اجرای این فرمان بر مردم سخت گرفت با این حال بیشتر مردم در بیعت تعلل و سستی ورزیدند، به ویژه بنی هاشم که هیچ یک از آنها بیعت نکرد و البته معاویه برای عده ای به ویژه حسین بن علی جداگانه نامه نوشت و سعید بن عاص را مأمور رساندن نامه به آنها کرد.
نگارنده اما در ادامه به فحوای نامه معاویه به امام حسین(ع) به این شرح می پردازد:
«درباره تو اخباری به من رسیده است که گمان نمیرفت و کسی که در مقام و منزلت تو باشد، سزاوارتر است به بیعت خود وفادار بماند؛ پس کاری مکن که مرا ناچار به قطع پیوند کنی و اقدامی ناشایست نسبت به تو انجام دهم. تقوای الهی پیشه کن و امت را در فتنه و اختلاف وارد نساز!
درباره خود، اسلام و امت محمد نیکو بیاندیش و سبکسارت نکنند آنان که اهل یقین نیستند.»
اما پاسخ امام حسین(ع) به این نامه و لحن به کار رفته در آن از جانب معاویه به این شرح است:
«نامه ای به دستم رسید، در آن نوشته ای که درباره من اخباری به تو رسیده است که تو از آنها روی گردانی و من نزد تو به غیر از آن اخبار سزاوارترم. به راستی تنها خداست که مردمان را به سوی نیکی و راه راست هدایت می کند. اما درباره اخباری که به تو رسیده است… بدان که افراد چاپلوس و سخنچین، اینها را برایت گزارش کردهاند. من نه قصد جنگ با تو را دارم، نه قصد شورش؛ هر چند از خداوند درباره ترک این امر بیمناکم و گمان نمیکنم که خدای متعال به ترک آن راضی باشد و مرا بی دلیل معذور بدارد که درباره تو و یاران ستمکار خدانشناست، آن گروه ستمگر و دوستان شیاطین حرکتی نمیکنم.
براساس آنچه که آیت الله یوسفی غروی با استناد بر اسناد تاریخی به آن اشاره می کند اینکه در ادامه امام حسین(ع)، معاویه را قاتل افرادی چون حجر بن عدی،عمرو بن حمق و دو مرد حضرمی می خواند و با اشاره به انتصاب زیاد بن ابیه زنازاده بر مصدر حکومت و فجایعی که او به بار آورد، صراحتاً او را خطاب قرار می دهد که: «من فتنه ای بالاتر از تو و حکومت تو بر این امت نمی شناسم و چیزی سترگ تر از جهاد و کارزار با تو به صلاح خودم، دینم و امت محمد(ص) نمی بینم که اگر چنین کنم، به خدای تعالی تقرب جسته ام و اگر این مهم را رها کنم، باید از درگاه حق طلب مغفرت نمایم. و من از او می خواهم مرا توفیق و یاری دهد و به صواب رهنمون سازد.»
ایشان همچنین با اشاره به عدم وفای به عهد معاویه به تعهدات و پیمانهایی که به ویژه در جریان صلح با امام حسن(ع) منعقد شده بود در ادامه می فرماید:«من تو را ای معاویه، به قصاص بشارت می دهم و یقین داشته باش که حسابی در کار است و بدان که خدای متعال کتابی دارد که هیچ خرد و کلامی را از قلم نینداخته و آن را ثبت نموده است و بدان که خداوند هرگز فراموش نکرده است که تو مردم را به صرف گمان کشتی و تنها با تهمت اولیایش را به قتل رساندی و آنان را از خانه و کاشانه شان به دیار غربت راندی و برای فرزند جوان نورَست از مردم بیعت گرفتی، همو که شرابخوار و سگ باز است. من تو را زیانکار می بینم، کسی که دین و آیین را نابوده کرده، رعیت و زیردست را فریب داده و امانت را ضایع کرده است.
نکته جالب اینکه وقتی معاویه، یزید و همچنین عبدالله بن عمروعاص؛ والی معزول مصر را از پاسخ دندان شکن امام حسین(ع) مطلع می کند آنها معاویه را تشویق به دادن پاسخی به این نامه می کنند با این مضمون که او را خوار و پدرش علی(ع) را بدکردار جلوه دهد و معاویه در پاسخ به این خواست آنها می گوید: آیا فکر نکردهاید اگر بخواهم از علی به بدی یاد کنم، چه بگویم؟! شخصی مانند من نمی تواند دروغ و باطلی را نسبت دهد من هر گاه شخصی را با امری برخلاف آنچه مردم می دانند یاد کنم، مردم آن را باور نمی کنند و دروغ می شمارند، حال چه رسد که به حسین عیبی نسبت دهم. به خدا هیچ عیبی در او راه ندارد. ابتدا در نظرم بود نامه ای تهدید آمیز برایش بنویسم اما سپس از تصمیم خود منصرف شدم.»
آیت الله یوسفی غروی در بخش دوم این تحلیل تاریخی به حضور معاویه در مدینه و تلاش وی برای بیعت گرفتن با امام حسین(ع) مستند به کتاب دینوری و به شرح زیر اشاره می کند:
وقتی معاویه دید مردم در بیعت کردن با یزید اکراه دارند و با خواست وی در این باره همراه نیستند، مجدد به سعیدبن عاص نوشت: «با این چند نفر درگیر مشو و تحریکشان مکن اما بر دیگر مردم مدینه در امر بیعت با یزید سخت بگیر و از همه مهاجران و انصار و فرزندانشان بیعت بگیر.»
ابن عاص این کار را کرد هر چند که آنها نپذیرفتند و لذا به معاویه نوشت: «مردم از این چند نفر پیروی می کنند. اگر آنان با تو بیعت کنند، همه مردم پیروی خواهند کرد اما تاکنون هیچ کس با من بیعت نکرده است.» این موضوع موجب شد که معاویه خود شخصاً به مدینه عزیمت کند.
براساس کتاب دینوری حضور معاویه در مدینه اینگونه روایت میشود:
«صبح روز دوم ورود معاویه به مدینه، دستور داد تا تخت و فرشش را آماده ساختند و برای نزدیکان و خانواده او نیز جایی در کنار و رو به روی وی قرار داد. آنگاه امام حسین را فراخواند. معاویه با قبایی یمانی و عمامه سیاه ادکن که دو طرفش را بر شانه انداخته بود و در حالی که خود را با غالیه خوشبو کرده بود بر تخت نشست و دستور داد تا کاتبان نزدیکش بنشینند؛ جایی که بتوانند دستورهای او را بشنوند. به پرده دار نیز دستور داد تا کسی از مردم را به مجلس راه ندهد حتی نزدیکان را.
از میان افرادی که حار به بیعت نشده بودند و ابن عباس و عبدالله بن جعفر نیز جزئی از آنها بودند، ابتدا ابن عباس رسید و هنگامی که امام حسین آمد، معاویه تا او را دید، تکیه گاهی در سمت راست خویش آماده ساخت و چون حضرت وارد شد و سلام داد، معاویه اشاره کرد و ایشان را بر سمت راست خود نشاند و حال ایشان و برادرزاده هایش را جویا شد و سن و سال هرکدام را پرسید.
پس از این خوش و بش معاویه خطابه ای به شرح زیر ایراد کرد:
«سپاس خدایی را که ولی نعمت است و فرمود آورده نقمت و گواهی می دهم به یگانگی خدای که بسیار برتر و فراتر است از آنچه ملحدان می گویند، و گواهی می دهم که محمد بنده خاص خدا بود که وی را سوی جن و انس فرستاد تا آنان را انذار کند و اندرز دهد با قرآنی که باطل هرگز بدان راه ندارد، نه از پیش رو و نه از پشت سر، و تنزیلی است از خداوند حکیم و ستوده. پس او پیام الهی را رساند، امر خدا را آشکار به انجام رساند، و در این راه بر آزارها بردباری کرد تا که سرانجام دین خدا پا گرفت، اولیای خدا عزیز گشتند و مشرکان نابود، و امر خدا (حکومت اسلام) به رغم خواسته مشرکان جلوه کرد و رسول خدا(ص) رفت و هر آنچه از دنیا بدو داده شده بود، رها کرد. او به خاطر زهد و پارسایی اش به دنیا پشت کرد و چون تنها خدا خواسته بود، و نیز به دلیل برتری و توانش در بردباری بر دنیا و خوار شمردن آن، او پشت به دنیا نمود تا به آخرتی پایدار و همیشگی دست یابد. این است صفت رسول خدا(ص).
پس از پیامبر دو مردی جانشنش شدند که دور از لغزش بودند و سپس خلیفه سوم که او را نیز باید سپاس گفت. از آن پس، خلافت حکومت، امری سنگین و دردسرساز شده، هر چند با کارزار و دانش و اندیشه و با گوش و چشم باز آن را چاره جویی کنیم، و من بیش از آنچه شما دو تن در این باره می دانید، نمی دانم…
و خدا خود آگاه است به کوشش و تلاش برای جانشین نمودن یزید به جهت پر کردن شکاف احتمالی میان مسلمانان(پس از مرگم) و مقابله کردن با اختلاف و تفرقه، چنانکه اندیشناکی، خواب به چشمم راه ندارد! و این است مقصود من از بیعت گرفتن برای یزید.
شما دو نفر به خاطر خویشاوندی و بهره دانش و جوانمردی بی نظیرتان از دیگران برترید، و من صلاح را در آن دیدم که جلساتی برای مقابله و مناظره گذاشته شود تا یزید با وجود علم فراوانش نسبت به سنت پیامبر و قرائت قرآن و بردباری کم نظیرش از علم شما و امثال شما استفاده کند. شما دو تن خوب می دانید که رسول خدا با عصمت رسالتش که به دور از لغزش های شیطانی بود در جنگ ذات السلاسل، کسی (عمروبن عاص) را بر صدیق و فاروق(ابوبکر و عمر) و دیگر بزرگان صحابی و مهاجران نخستین مقدم داشت که نه در پیوند خویشاوندی با پیامبر، هم رتبه آنان بود و نه در عمل به سنت شایان ذکری. او(عمروبن عاص) به دستور پیامبر آنان را رهبری کرد، نماز جماعت را امامت نمود و غنیمت جنگ را نگاه داشت و رسول خدا سرمشق خوبی است!
پس هان ای فرزندان عبدالمطلب! ما و شما از دو تیره یک پدر و جد هستیم، نسل به نسل در اختلافیم؛ اما من هنوز امید به انصاف شما دارم تا با من متحد شوید چرا که هیچ گوینده ای در سخن بر شما پیشی نمی گیرد و دیگران تنها سخنان برتر شما را تکرار می کنند، پس به خویشاوندی که درخواست کمک دارد، پاسخی نیک و پسندیده دهید، من برای خود و شما از خداوند طلب استغفار می کند.»
براساس آنچه که آیت الله یوسفی غروی براساس تاریخ به آن اشاره می کند ابتدا ابن عباس خواست تا پاسخی به گفته های معاویه بدهد اما امام حسین(ع) به او اشاره کرد که خود پاسخ خواهد داد جون منظور از این سخنان اوست.
پاسخ امام حسین(ع) به شرح زیر است:
«ای معاویه! هیچ گوینده ای هر چند سخن به درازا بکشد، نمی تواند در بیان صفات رسول خدا(ص) حتی اندکی از آن را به جای آورد و تو خوب از راه و روش خلفای پس از پیامبر(ص) در پرهیز از بیان صفات نیک و منع و دوری از مدح و نیکی آگاهی! هیهات، این ننگ از دامان ما دور باد!
ای معاویه، همانا روشنی صبح، سیاهی شب را هویدا کرد و رسوا نمود و نور خورشید چراغ های کم فروغ را مبهوت و متحیر ساخت، تو کسانی را برتری دادی و آنچنان زیاده روی کردی و حق را به گونه ای از صاحبانش گرفته ای که به مرز ستم رساندی، آنقدر حق را منع کردی تا صاحب حق را به سختی انداختی، از حد و مرز خود چنان گذراندی که تجاوزکار شدی، تو حتی اندکی از سهم صاحب حق را به وی ندادی، چندان که شیطان تمام و کمال به مراد و مطلوبش رسید. و از یزید چنان سخن گفتی که گویی از نیکی شخصی نادیده سخن می رانی، یا نا آشنایی را مدح می گویی، یا اینکه سخن از غیبی می گویی که تنها تو از آن با خبری!
حال آنکه یزید خودش را معرفی نموده است! آری تو از یزید می توانی درباره چگونگی درآویختن سگان درنده با یکدیگر بپرسی، و درباره کبوتران تیز پرواز و نژاد آنها و نیز درباره کنیزکان آوازخوان نوازنده! و به یقین او را صاحب نظر و دانا خواهی یافت. دست از این سعی و کوشش بردار؛ زیرا در روزی که خدا را ملاقات کنی، به اندازه کافی بار گناه این مردم بر دوشت سنگینی خواهد کرد؛ پس بر آن نیفزا که به خدا قسم از انجام هیچ باطلی فروگذار نکرده ای و از انجام هیچ ظلم و سمتی نگذشته ای تا آنجا که پیمانه ها را لبریز ساخته ای!
بین تو و مرگ یک چشم بر هم زدن بیش نیست پس کاری کن که در روز قیامت ضایع نگردد و به درد بخورد که دیگر فرصتی باقی نمانده است. تو پس از آن امر (که خلافت را گرفتی) بر ما تعرض کردی، ما را از میراث پدرانمان باز داشتی؛ میراثی که نسل به نسل از رسول خدا(ص) به ارث بردیم و امروز سخنی را به عنوان دلیل آورده ای که پیش از این به سرکرده انصار (در سقیفه) گفته بودید و او حجت را پذیرفت و ایمانش را به راه انصاف بازگرداند. آنگاه شما بر مرکب دلایل (بی پایه) سوار گشتید و آن کارها را کردید و گفتید که چنین بوده و چنان خواهد بود، تا اینکه نوبت به تو ای معاویه رسید؛ آن هم از راهی که باید به غیر از تو می رسید، از همین جاست که ای خردمندان باید عبرت بگیرید.
تو از انتخاب عمرو عاص برای رهبری سپاه در حیات پیامبر(ص) یاد کردی، در حالی که وی در آن زمان از فضیلت صحابی بودن و بیعت با پیامبر برخوردار بود و به خدا سوگند در آن روز مردم از انتخاب وی ناراحت شدند و کارهای زشتش را بیان نمودند و رسول خدا(ص) فرمود: «ای گروه مهاجران پس از این هیچ کس جز من رهبری شما را بر عهده نخواهد گرفت.
حال تو چگونه به امری احتجاج می کنی که پیامبر(ص) آن را عملاً نسخ نموده است؟ آن هم درباره مهم ترین احکام و اموری که همگان بر اهمیت و درستی آن اجماع دارند (امر خلافت)! یا چگونه یک صحابی را با یک تابعی همسنگ می کنی، در حالی که اطرافیانت نه گفتار او را باور دارند و نه به دینداریش اعتمادی دارند. اکنون می خواهی آنان را به سوی اسرافکاری شیدا (یزید) رهنمون سازی! تو با این کار مردم را در شبهه ای وارد خواهی ساخت که حتی اگر مردم با آن در دنیای خود به خوشبختی برسند، تو به موجب آن در آخرت گرفتار خواهی بود و زیان روشن همین است! من برای خود و شما طلب مغفرت می نمایم.»
مآخد:
ـ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 175، ص 177، 178 و 182و 184 تا 186
ـ کتاب الاختصاص، ص 17
ـ الولد للفراش و للعاهر الحجر
ـ رحله الشتاء و الصیف، سوره قریش آیه 2
ـ اختیار معرفه الرجال، ص 49 تا 51، حدیث 99، الامامه و السیاسه ج1، ص 180 و 181، أنساب الأشراف، ج 3، ص 156، حدیث 66، با اختصار و نیز ج 2، ص 744، حدیث 303و ص 51 و 52، حدیث 99
ـ مجمع البحرین، ج 1، ص 319