چه حال و هوایی داشت این چند متری که تا حرم مانده بود. زائران دسته دسته به سمت حرم حرکت می‌کردند. تقریبا تمام کسانی‌که مسیر نجف تا کربلا را برای پیاده‌روی انتخاب کرده بودند، برای گرفتن اذن زیارت پسر به پابوس پدر می‌آمدند. زائران تونسی، لبنانی، ایرانی و عراقی نوحه‌خوان و سینه‌زن این چند متر را طی می‌کردند و صدای علی علی، تمام خیابان را پر کرده بود. رقص پرچم دسته‌های عزا دیدنی بود. فقط یک ایست و بازرسی در مسیر حرکت وجود داشت. در واقع دم درب ورودی حرم آخرین جایی بود که باید زائران منتظر می‌شدند. در ابتدا حس کردم چندان سفت ‌و سخت نیست و طبق معمول بقیه گشت‌ها ظاهرا حساب چندانی نمی‌شد روی آن باز کرد. نزدیک‌تر که شدیم متوجه شدم دم درب ورودی دسته ‌دسته زائران را نگه می‌دارند و بعد از چند دقیقه مسیر را باز می‌کنند تا دسته بعدی وارد شوند. برایم جالب شد، برای همین کمی نزدیک‌تر شدم و با دقت نگاه کردم تا ببینم دقیقا چه اتفاقی می‌افتد. دسته‌های عزاداری که متوقف می‌شد، پلیس با استفاده از تجهیزات پیشرفته‌ای که تهیه‌ کرده بود فقط کافی بود یک‌مرتبه از کنار جمعیت عبور کند تا اگر مواد منفجره یا جسمی غیر مجازی همراه کسی بود دستگاه هشدار بدهد. با این کار سرعت گشت به شدت بالا رفته بود و زائرها خیلی کمتر منتظر می‌ماندند. با این ‌همه، دسته‌های عزاداری آن‌‌قدر مشغول عزاداری بودند که این چیزها اصولا نه وقتی از آن‌ها می‌گرفت و نه‌ چندان توجهی می‌کردند. صحنه‌های ناب و زیبایی بود. برای همین کمی که اوضاع را بررسی کردم دوربین عکاسی را از ساک خارج کردم و شروع کردم به عکاسی. در همین اوضاع ‌و احوال هم علی آقا و عضو دیگر کاروان‌مان مشغول پیدا کردن اتاق برای شب شدند.

 

4110.jpg

 

426.jpg

 

چند دقیقه‌ای گذشته بود که برای رفتن به هتل مرا صدا کردند! محل هتل نهایتا 20 متر تا حرم فاصله داشت. هتلی که با حداکثر استفاده از فضاهای مرده ساخته شده بود و از شکل و شمایل ظاهری هتل و راهروها و فضاهای آن کاملا این نکته مشهود بود. کمی با مسئول هتل صحبت کردیم. ظاهرا هتل برای مهمانان پاکستانی رزرو شده بود و جای خالی نداشت. ولی با چند دقیقه‌ای چانه زدن توانستیم برای یک‌ شب اتاق کرایه کنیم. از وسایل که خیالم راحت شد سریع دوربین به دست راهی حرم شدم. قصد کردم اول یک دل سیر عکس بیندازم و بعد یک دل سیر زیارت کنم. همراه دوربین با یکی از دسته‌های عزاداری، مسیر ورودی به حرم را طی کردم. چندان مشکلی برای عبور از درب ورودی حرم با دوربین وجود نداشت. گوشه گوشه صحن پر بود از زائر. عده‌ای که برای شب جایی را پیدا نکرده بودند یا از اول قصدی برای آن نداشتند با خیال راحت از خادمان حرم دور تا دور صحن پتو انداخته بودند و استراحت می‌کردند. به زحمت بالای یکی از دیوارهای حرم رفتم، طوری‌که درست رو به روی ورودی صحن باشم. این بهترین موقعیتی بود که می‌توانستم برای گرفتن عکس از زائران داشته باشم. افسوس که تمام آن شور را نمی‌توانستم در لنز دوربین جای دهم.

 

433.jpg

 

443.jpg

 

از دیوار به سختی پایین آمدم تا شانس خودم را برای بردن دوربین به داخل صحن امتحان کنم. مقابل ورودی صحن اولین چیزی که توجهم را جلب کرد تلی از دمپایی بود. جالب بود عرب‌ها از درب ورودی منتهی به صحن اصلی پابرهنه راهی زیارت می‌شدند. همه‌ چیز خوب بود غیر از تلی از دمپایی که جمع شده بود و مطمئنا صاحبانشان باید خیلی خوش‌شانس می‌بودند که دوباره آن‌ها را به پا کنند. به رسم خودمان دمپایی را زیر بغل زدم تا وارد بشوم که به خاطر دوربین اجازه ورود ندادند و فهمیدم از این‌جا به بعد یا خودم باید بروم یا دوربین!

 

453.jpg

 

قبل از برگشت به هتل کمی مقابل صحن ایستادم و از دور سلامی کردم و نگاهی دیگر به حسینیه پدر انداختم.

 

تصدقت گردم؛ این‌جا پدر حسینیه‌ای برایت برپا کرده و خود به استقبال زائرانت آمده است. کوله‌بار سفر را این‌جا تحویل می‌دهند و من خوشحالم که در هم قبول می‌کنند و الا تو خود بهتر از اوضاع خراب دل من خبر داری. سفارش مرا فراموش نکنی.

 

دلم گرفته بهانه، سلام شاه نجف

که قتل‌گاه دلم گشته بارگاه نجف

 

تمام صحن علی بوی فاطمه دارد

شمیم سیب می‌آید میان راه نجف

 

صفای هر سحرش گریه بر غم زهراست

قسم به کوفه و خونابه‌های چاه نجف

 

قرار ما همه باب‌الرضا، همان جایی

که سوی شاه خراسان بُوَد، نگاه نجف

 

قسم به نم‌نم اشکم پس از نماز صبح

چه‌قدر بوی حسین می‌دهد پگاه نجف

 

السلام علیک یابن‌امیرالمؤمنین وابن‌سیدالوصیین

 

برای مشاهده قسمت قبل این سفرنامه می‌توانید به اینجا و برای مشاهده قسمت بعدی به اینجا مراجعه کنید.