پیرمردی بود تنها و خسته. به دیواری تکیه داده بود. انتظاری در چشمانش نمایان بود. نگاهش به راهی بود که قرار بود پیاده طی کند. راهی برای تجدید پیمان...

پرچم سبزی در دستانش بود که پارچه اش دور دسته پیچیده بود. پرچمی که قصد داشت آن را  در راه بلند نگه دارد.

به گمانم قصد داشت به قمر بنی هاشم اقتدا کند و پرچم سبز حسینی را بین این زوار برافراشته نگه دارد.
زواری از جنس سرباز،
سربازانی حسینی برای امام زمان.
سربازانی که همه ساله اعلام می‌کنند منتظر امام زمان خود هستند و از سرتاسر جهان جمع می‌شوند تا پیمان مجددی با امام خود ببندند.

آری او پرچم سپاهی را بلند می‌کند که قرار است جهان را مملو از عدل و داد کند. پرچمی که نماد لشگر ولی خدا است. آن کسی که بارها و بارها مژده ظهورش را داده‌اند و جهان منتظر ظهور اوست. او نیز با آمدنش به این راهپیمایی میلیونی، انتظار فرج را از خداوند طلب می‌کند. و با هرقدم، و برافراشتن این پرچم، تعجیل در گشایش امر آن امام را می‌خواند.

قال مولانا حجت بن الحسن المهدی (عج): اکثروا الدعا بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم[1]

برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، زیرا همین موجب فرج و گشایش شماست .

 

 


[1] «بحارالأنوار ،ج52 ، ص 92»