و هیچ‌کس از اهـل آنـجـا دقیقاً نمی‌دانست که در کربلا چه اتفاقی افتاده است. چه‌بسا کسانی که انـتظار ورود موکب حسینی را می‌کشیدند و اگر هم از وقایع کربلا و بعد از آن آگـاهـی داشـتـنـد نمی‌خواستند بـاور کـنند، مسلمه با توجه به روحیه مردم مدینه و دل‌بستگی آنـان بـه خـانـدان طهارت با وجود آنکه ابن زیاد خبر شهادت امام حسین (ع)  و یـارانـش را بـه مـدیـنـه اطـلاع داده بـود، کـارگـزاران یـزید، موضوع را مخفی نگه‌داشته بودند. امام سجاد (ع) خوب می‌دانست که چه باید بکند. او می‌دانست کـه صلاح نیست بدون اطلاع قبلی، وارد مدینه شود. او می‌خواست پیام خون شهیدان مانند انفجاری عظیم و به ناگاه، همه‌چیز را زیر و رو کند، لذا امام (ع) دستور فرمود تـا «بـشیر بن جذلم» ـ که مردی شاعرپیشه بود ـ وارد مدینه شود و خبر شهادت حسین (ع) را به مردم مدینه برساند.

و چه خوب شخصی را برای این رسالت انتخاب کرد، «بشیر» بر اسب‌سوار شد و به سرعت وارد شهر شد و مردم را برای شنیدن خبری جدید به مسجد دعوت نمود و یکسره به طرف مسجد رسول خدا (ص) رفت. مردم زیادی در آنجا اجتماع کرده بودند.

«بشیر» شروع به گریه کرد و با صدای بلند با خواندن شعر، خبر شهادت امام حسین (ع) را به مردم رسانید.[1]

او به‌گونه‌ای کلمات را ادا می‌کرد که گویی تمام کلمات او مانند پتکی سنگین بر مغز مـردم مدینه با نیرویی هرچه تمام‌تر، می‌کوبد. او حرف‌هایی می‌زد که هیچ‌کس انتظارش را نمی‌کشید. هـمه غافلگیر شده بودند، بعضی فکر می‌کردند که خواب می‌بینند و دچار کابوسی وحشتناک شده‌اند، نکند این مرد دیوانه شده باشد!

مـگـر بـشـیـر چـه می‌گفت که تا این حد مردم را ناراحت کرده بود و همه مات و مبهوت شده بودند؟! او می‌گفت:

یا اَهْلَ یثْرِبَ! لا مقامَ لَکُمْ بِه

قُتِلَ الْحُسَینُ فَادْمُعی مِدْر ارُ

اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلا ءِ مُضَرَّجٌ

وَالرَّاءسُ مِنْهُ عَلَی الْقن اهِ ید ارُ

یـعـنی: «ای اهل مدینه! دیگر برایتان در مدینه جای ماندن نیست؛ زیرا حسین (ع) کشته شد (و به همین مناسبت) اشک چشم من چنان باران فرو می‌ریزد».

«بدنش در کربلا آغشته به خون است و سر (مقدس) او را بالای نیزه‌ها (شهر به شهر) می‌گردانند».

مـردم در ابـتـدا سـاکت شده بودند و همه گوش فرا می‌دادند؛ اما همین‌که حرف‌های او به پایان رسید، مردم به سروصورت خود می‌زدند و همه با صدای بلند فریاد می‌کشیدند:

« وا حُسَیناهُ! وا حُسَیناهُ! وا حُسَیناهُ!

وا مَظْلُوماه! وا مَظْلُوماه! وا مَظْلُوماه!

یا حُسَین! یا حُسَین! یا حُسَین!

یا مَظْلُوم! یا مَظْلُوم! یا مَظْلُوم!

ای جگرگوشه پیامبر! ای نور دیده زهرا! حسین! حسین! حسین! ...».

و آنـگـاه دیـری نـگـذشـت کـه مـدیـنـه را سـراسـر شـیـون و نـاله فراگرفت، مـردم از حـال عـادی خارج‌شده بـودنـد. هـرکـس بـه سـویی می‌دوید و خبر شهادت امام حسین (ع) را به دیگری می‌رساند.

گـروهـی گـرد بشیر را گرفته از او می‌پرسیدند پس هم‌اکنون خاندان عصمت و طهارت کجا هستند و چگونه بسر می‌برند؟ عباس چه شد؟ اکبر چه شد؟ قاسم چگونه است؟ عون و... چه شدند؟

بـشـیـر گـفت: عباس، اکبر، قاسم، عون، محمد، مسلم و ... همه شهید شدند؛ و اکنون که من نـزد شـمـا هـسـتـم، کـاروان بـازمـانـدگـان آل عـصـمـت در بـیـرون شـهـر مـدیـنـه است. ای اهـل مدینه! اینک علی بن حسین (ع) با عمه‌ها و خواهرانش نزدیک شما و در بیرون شـهـر مـدیـنـه چـادر زده اسـت و مـرا نزد شما فرستاده تا شمارا از جریاناتی که اتفاق افـتـاده آگـاه کـنـم. بـیـایید تا جای آنان را به شما نشان دهم. مردم در حالی که فریاد گـریـه و نـاله و زاریشان بلند بود، از جریانات کربلا و حوادث بعد از آن پرسش می‌کردنـد؛ و بـشـیر در حالی که خود اشک می‌ریخت، به آنان پاسخ می‌داد و مردم از فرط ناراحتی، مانند دیوانگان، حرکاتشان غیرعادی شده بود.

زنـان مدینه چنان به سروصورت خود می‌زدند که گویی فرزندان خود را از دست داده‌اند و این حالت را افرادی نظیر «سید بن طاووس و محدث قمی» نیز تأیید کرده‌اند.

مردم فریاد می‌زدند: واویلاه! واثبوراه!... [2]

صـدای نـاله و گریه و شیون مردم، گوش فلک را کر می‌کرد. زنان به سروصورت خـود می‌زدنـد و می‌گفتند: یا ام‌المصائب! یا زینب! ای دختر علی! ای دختر فاطمه! ای بـانـوی اسـلام! جـگـرهـا برایت کباب شد. ای کوه صبر و استقامت! ای زینب کبری! چقدر مصائب تو بزرگ و سنگین است؟! یا زینب! یا زینب! ناگهان زنی با صدای بلند و با سوزی جانکاه شروع به قرائت اشعاری کرد که ترجمه آن چنین است:

«خبردهنده‌ای مـرا از شـهـادت آقـایم آگاه کرد و از این خبر (غم‌انگیز) مرا متألم کرد و مریض نمود. پس ای چشمان من! در ریختن اشک، سخی باشید و پیاپی ببارید. به تعداد قـطـراتـی کـه از اشـک در اختیاردارید. برای آن‌کسی که (شهادتش) عرش خدا را به لرزه درآورد (و به‌واسطه شهادت او اعضا) دیانت و مجد بریده شد. (اشک بریزید) بر پسر پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله و پسر وصی پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله که از شهر و دیار دور شده است.»[3]

این شیر زن شاعره مسلمان، بعد از قرائت اشعار خویش، خطاب به بشیر بن جذلم گفت: ای آنـکـه این خبر بسیار غم‌انگیز را برای ما آوردی! و اندوه ما را زیاد کردی! و جراحات دلمان را که هنوز بهبود نیافته بود، بار دیگر مجروح نمودی، تو کیستی؟

او گـفـت:

مـن «بـشـیـر بـن جذلم» هستم که از طرف سرورم علی بن الحسین (ع) مأمور رسانیدن خبر شهادت حضرت سیدالشهدا حسین بن علی (ع) هستم؛ و امـام شـمـا عـلی بـن حـسـیـن (ع) اکـنـون در فـلان مـحـل بـا اهل‌بیت طـهـارت، نـزول اجـلال نـمـوده اسـت. همین‌که اهـل مـدیـنـه از مـکـان فـرود آمدن کاروان آگاهی یافتند، دیگر به حرف‌های بشیر توجهی نـداشـتـنـد و مـانـنـد سـیـل بـه سـوی آن مـحـل بـه حـرکـت درآمـدنـد. آری، سـیـل، گـویـی بشیر، ابر بود، یا رعدوبرق، یا صاعقه که باران و طوفان به راه انـداخـت؛ طوفانی که مردم را مانند سیل به حرکت درآورد. نمی‌دانم چه بود؟ همین قدر می‌دانم کـه اشـک چـشـمـان مـردم مـدیـنـه را بـه گـونـه بـاران سـرازیـر کـرد و هـمـه را مـثـل سـیـل به‌جانب مـحـل کـاروان بـازمـانـدگـان خـانـدان طـهـارت، بـه راه انداخت. نه سـیـل نبود، مسابقه بود، مسابقه عشق و ایمان، مسابقه ... و در این مسابقه، شرط سن و سـایـر شـرایـط مـوجـود در مـسـابـقـات، مـراعـات نمی‌شد. از کـودک نـوپـا، تـا پـیـر کهن‌سال، دخـتر و پسر، زن و مرد، همه در این مسابقه شرکت کرده بودند؛ و همه ناله می‌کردند و بر سروصورت خود می‌زدند و یا حسین می‌کشیدند؛ و یا ام‌المصائب زینب! بر زبان داشتند.

بشیر هم حرکت کرد. او سوار بر اسب بود و بقیه پیاده بودند. بشیر با شتاب به‌پیش تـاخـت. گـویـی می‌خواهد این مسابقه را داوری کند، ولی نتوانست سواره به‌پیش برود؛ زیـرا مـردم، راه حـرکـت را سد کرده بودند. به‌ناچار از اسب پیاده شد؛ زیرا امکان نداشت بـتـوانـد خـود را سـواره بـه خیمه‌گاه امام سجاد (ع) برساند؛ چون مردم همه راه و اطراف جاده‌ها را پرکرده بودند.[4]

 

صـدای یـا حـسـین! ای پسر فاطمه! و یا ام‌المصائب زینب! همه‌جا را فراگرفته بود، حضرت سجاد (ع) و حضرت زینب (ع) به سوی جمعیت آمدند.

 

سخن گفتن حضرت سجاد (ع) برای مردم

مـردم مدینه گرداگرد حضرت زینب (ع) و حضرت سجاد (ع) حلقه زدند و با شیون و زاری، به عرض تسلیت پرداختند. شدت گریه و ناله تا بدان حد بود که مـدیـنـه در تـمـام طـول تـاریـخ خـود، هرگز چنان صحنه و منظره‌ای به خویش ندید، نه قـبـل از خـبـر شـهـادت حـسـیـن (ع)  و نـه بـعـد از آن. مـردم مـدیـنـه کم‌وبیش قـبـل از این شنیده بودند که حسین (ع)  یارانش ‍در کربلا به شهادت رسیده‌اند، به‌طوری کـه قـبلاً نیز اشاره شد، کارگزاران بنی‌امیه مردم را دقیقاً در جریان وقایع قـرار نـداده بودند؛ و اگر حضرت سیدالشهدا (ع) زن و فرزندان و کسان خود را در این مسافرت سرنوشت‌ساز به همراه نمی‌برد، با محیط خوف و وحشت و اضطرابی کـه کارگزاران بنی‌امیه در سراسر عالم اسلام ایجاد کرده بودند، چه کسی می‌توانست پیام خون شهیدان را به سرزمین‌های اسلامی برساند؟ حقایق چنان قلب می‌شد که حتی در مـهـد تـمـدن اسـلام، «مـکـه و مـدیـنه» نیز، جریان قیام نجات‌بخش حسینی را وارونـه جـلوه می‌دادند؛ و هر آنچه پـیـامبر اسلام به خاطرش تلاش کرده بود، همه به‌ یکباره نـابـود می‌شد و قیام پرثمر امام حسین (ع) در عصر عاشورای محرم 61 برای همیشه از خاطره‌ها محو می‌شد.

امـا کـاروان شـاهـدان صـحـنه پیکار و پیام‌آوران خون شهیدان، مردم عراق و شام و حجاز و بالاخره سـراسر جهان اسلام را در جریان وقایع کربلا قراردادند تا درسی زندگیساز برای همه جهان و تمام نسل‌ها در طول تاریخ باشد.

دیدیم که قبل از ورود بشیر به مدینه، گویی در سرزمین عراق و ماه محرم، هیچ اتفاقی نـیـفـتاده است و هیچ حادثه‌ای رخ نداده و هیچ جنایتی به وقوع نپیوسته است، ولی همین‌که بشیر وارد مدینه شد، همه‌چیز عوض گردید؛ انقلابی عظیم بپا شد و مردم سراسیمه به سـوی بـازماندگان خاندان طهارت، روی آوردند و به گریه و زاری پرداختند؛ و در این هـنـگـام، کـاروان بـایـد بـه رسـالت خـویش ‍ عمل می‌کرد، لذا امام سجاد (ع) به وظـیـفـه ارشـادی خود عمل کرده، با دست خویش، مردم را به سکوت امر فرمود تا خط‌ مشی آینده تاریخ را مشخص کند. همه به احترام حضرتش‍ سکوت اختیار کردند.

آنگاه حضرت شروع به سخنرانی کرد و گفت:

«اَلْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، مالِکِ یوْمِ الدّین ...؛

حـمـد خـدای را کـه پـروردگـار عـالمـیـن اسـت و مـالک روز جـزا و آفـریننده همه مخلوقات. خداوندی که از ادراک خردها دور است و (خود او بر همه‌چیز) نزدیک است؛ و رازهای نهان را شاهد.

سـپـاس می‌گذاریم او را بـر گرفتاری‌ها و سختی‌های روزگار و داغ‌های دردناک و گزندهای غم‌انگیز و مصائب بزرگ و سنگین و اندوه‌آور و بلیات دشوار.

ای مردم! خدای را سپاس و شکر که ما را به‌وسیله مصیبت‌های بزرگ مورد آزمایش قرارداد! و شـکـاف بـزرگـی کـه در اسـلام ایـجـاد شـد و آن کشته شدن ابی عبداللّه الحسین (ع) و عترت اوست و اسیری زنان و دختران خاندان آن جناب و اینکه سر مقدس او را بر فـراز نیزه‌ها شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند. این فاجعه‌ای است که مانندی ندارد.

ای مـردم! کدام‌یک از مـردان شـمـا بـعـد از شهادت حسین (ع) شادمان خواهد بود؟ و کـدامـیـن دل اسـت کـه بـه خـاطـر او غـمـگـین نشود؟ و یا کدامین دیده است که از ریختن اشک، خودداری کند؟ در صورتی که آسمان‌ها بر شهادت پدرم حسین (ع) گریه کردند و دریـاهـا نـیـز بـا امواج خویش بر او گریستند و ارکان آسمان و زمین، فریادشان بلند شـد؛ و شاخه‌های درخـتـان و مـاهـیـان دریـاهـا و مـلائکـه مـقـرب و تـمـامـی اهل آسمان‌ها از این مصیبت، به خروش آمدند و عزاداری نمودند.

ای مـردم مـدیـنـه! کـدامـیـن قـلب و کـدام دل اسـت کـه از قـتـل حـسـیـن (ع) متأثر نشود؟ و کدام گوش شنواست که طاقت شنیدن این شکاف بزرگی را که در اسلام ایجادشده، داشته باشد؟

ای مردم! ما را پراکنده کردند و شهر به شهر گردانیدند و از شهر و دیارمان دور کردند ... آنان بی‌هیچ جرم و گناهی و یا ارتکاب به کاری ناپسند و تغییر در دین اسلام، این‌همه ظلم را نسبت به ما روا داشتند؛ ظلمی که بر ما رفت، از گذشتگان خود هم (داستان‌هایی شـبـیـه آن) نشنیده‌ایم. به خدا سوگند! اگر پیامبر به‌جای اینکه سفارش ما را به ایـشـان کـرد، آنـان را به کشتار ما فرمان می‌داد، بیش از آنچه (از ظلم و بیداد) در مورد ما روا داشـتند، نمی‌توانستند کاری انجام دهند. (زیرا آنان هرچه از دستشان برآمد، از جور و سـتـم نـسـبـت بـه مـا کـوتـاهـی نـکـردنـد) اِنّ  للّهِ وَ اِنّا اِلَیـْهِ راجـِعـُونَ، مـا از خدا هستیم و بازگشتمان نیز به سوی اوست. چه بزرگ و دردناک و سخت و مؤلم و سوزنده و تلخ و دشـوار اسـت، ایـن مـصـیبتی که ما بدان آزمایش شدیم! و خداوند به ‌حساب این‌همه ظلم و ستمی که در حق ما روا داشته‌اند خواهد رسید؛ زیرا قدرتمند و گیرنده انتقام، فقط اوست.»[5]

وقـتـی سـخـنـان امـام سـجـاد (ع) بدین جا رسید، شخصی به نام «صوهان بن صـعـصـعه بن صوهان» ـ که مردی زمین‌گیر بود ـ به‌زحمت از جای برخاست و شروع به عذرخواهی نمود و گفت: ای پسر رسول خدا (ص) ! من مردی از کار افتاده و زمین‌گیر بودم، لذا نتوانستم شمارا یاری کنم و به مدد شما برخیزم. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت کند، تو معذور هستی.[6]

 

آنگاه کاروانِ رسانندگان پیام قیام خونین کربلا، در میان صدای ناله و شیون مردم مدینه، راهـی شـهـر شـد. هـرکـس به سوی خانه خود می‌نگریست ولی چه خانه‌ای، اکثر مردان بنی‌هاشم شـهـیـد شـده بودند. گویی خانه‌ها از گمشدگان سراغ می‌گیرند و غمی سنگین بر خانه‌های شهدا حکومت می‌کرد مدینه با همه مردمش، به سوگ نشست.

همین‌که اهل‌بیت طهارت (ع)  وارد شهر مدینه شدند، وقتی نظر آنان به مرقد مطهر پـیـامـبر گرامی اسلام (ص) افتاد به ناگاه فریاد برکشیدند: واه جداه! واه مـحـمـداه! یـا رسـول اللّه! نـور دیـدگـانـت حـسین (ع) را با لب تشنه شهید کـردنـد، مـا اهل‌بیت تو را به گونه اسیران رومی، شهر به شهر همراه سرهای شهیدان گردانیدند. با شنیدن فریاد اهل‌بیت (ع) مردم مدینه بار دیگر به خروش آمدند و صـدای گـریه و ناله آنان تمام شهر را پر کرد. گویی کاروان پیام خون شهیدان می‌داند که چگونه و به چه شکلی باید رسالت خود را انجام دهد و در هر موقعیتی وظیفه آن چـیـسـت؛ و از هر فرصتی به بهترین وجه در رسانیدن پیام خویش استفاده می‌کند، همه و هـمـه، چـه افـراد قـافـله تـازه از راه رسـیـده، چـه مـردم مـدیـنـه و چـه بـازمـانـدگـان اهل‌بیت کـه در مـدیـنـه بـجـا مـانـده بـودنـد و اکـنـون هـمـراه سـایـر مـردم شـهـر، بـه اسـتـقـبـال رفـتـه بـودنـد، به سوی مرقد مطهر رسول خدا (ص) رهسپار شـدنـد، در آنـجـا زیـنـب کـبـری (ع)  همین‌که بـه درب مـسـجـد رسول خدا (ص) رسید حلقه درب را گرفته، ندا در داد:

«یا جَدّاهُ! اِنّی ناعِیهٌ اِلَیکَ اَخِی الْحُسَینَ عَلَیهِ السَّلامُ؛ ای جد بزرگوار! من خبر شهادت حسین (ع) را برای تو آورده‌ام.»

آری، زینب با همین کلماتِ به‌ظاهر ساده، آن‌چنان تحولی و آن‌چنان انقلابی در مردم مدینه ایجاد کرد که دیگر مدینه هرگز آرام نگرفت، چندین روز پیاپی از تمام خانه‌های مدینه صـدای گریه و زاری به گوش می‌رسید و پس از آن نیز، دیری نگذشت که مردم مدینه و کوفه و بعضی مکان‌های دیگر، علیه حکومت یزید قیام کردند.

در عـراق، « سـلیـمـان بـن صـرد»[7] نهضت توابین را رهبری کرد؛ و به دنـبـال او، «مختار بن ابوعبید ثقفی»[8] و «ابراهیم بن مالک اشتر نخعی»[9] و یارانش، تمامی جنایتکاران صحرای کربلا را به کیفر رسانیدند. در مـدیـنـه اگرچه قیام مردم در «حرّه»[10] سخت سرکوب شد، ولی همه از خواب غفلت بیدار شدند.

بـا یـاری خـداونـد مـنان، در مباحث آینده خواهیم دید که اثرات خون شهیدان کربلا و خطبه‌های زیـنـب کـبری (ع) و دیگر افراد اهل‌بیت، چگونه ظاهر شد و برای همیشه چه تأثیری در عالم از خود به‌جای نهاد.