مقدمه
یکی از فرزندان امام حسن مجتبی که در کربلا حضور داشت و در رکاب سیدالشهدا به شهادت رسید، قاسم بود. حضرت قاسم با این که سن کمی داشت و به احتمال زیاد به حد بلوغ نرسیده بود، اما شجاعانه از عمویش امام حسین حمایت کرده و در برابر دشمن مبارزه نمود. گزارشگران واقعه عاشورا صحنه نبرد و چگونگی شهادت او را به روشنی روایت کردهاند؛ اما در عین حال، درباره قاسم برخی گزارشهای بیسند نیز در منابع متاخر راه یافته است.
شناخت درست از شخصیت شهیدان کربلا و چگونگی مبارزه و شهادت آنان، ضرورت مراجعه به منابع معتبر تاریخی را ایجاب میکند تا گزارشهای مستند از نقلهای بیسند بازشناخته شود و پیروان و محبان سیدالشهدا در آشنایی با شهیدان کربلا و چگونگی قیام عاشورا از گرفتار آمدن در تحریفات و نقلهای بیسند، مصون بمانند. این ضرورت، درباره حضرت قاسم نیز ایجاب میکند تا چگونگی شهادت او در منابع اولیه بررسی و مطالعه شود.
بر این اساس، تحقیق حاضر میشود درباره حضرت قاسم و صحنه مبارزه و شهادت او در منابع پیش از قرن هفتم به بررسی و مطالعه پرداخته و گزارش مستند ارائه نماید. این پژوهش با رویکرد تاریخی به مسئله نگریسته و با استفاده از اسناد تاریخی به توصیف و تحلیل موضوع میپردازد.
معرفی حضرت قاسم (ع)
حضرت قاسم دومین پسر امام حسن مجتبی است که در کربلا به شهادت رسید. به غیر از قاسم دو پسر دیگر امام حسن نیز در روز عاشورا شهید شدهاند؛ یکی به نام ابوبکر بن الحسن که از قاسم بزرگتر بود (فضیل بن زبیر، 1406: 150؛ طبری، 1387: 5/ 468) و حدود 35 سال سن داشت (ابن فُندق، 1385: 1/ 400) و دیگری عبدالله نام داشت و از قاسم کوچکتر بود و در لحظه آخر که عمویش سیدالشهدا در میدان جنگ تنها مانده بود، به دفاع از او پرداخت و به شهادت رسید (فُضیل بن زبیر، 1406: 150؛ طبری، 1387: 5/ 468؛ مفید، 1413: 2/ 110).
اما سن حضرت قاسم به طور دقیق معلوم نیست. برخی گفتند او به حد بلوغ نرسیده بود (خوارزمی، 1381: 2/ 31)، و برخی سن او را 16 سال ذکر کردهاند (ابن فُندق، 1385: 1/ 401). بیشتر کسانی که شهادت آن حضرت را گزارش دادهاند، از او تعبیر به «غلام» کردهاند: «خَرَجَ غُلامٌ کَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّهُ قَمَرٍ» (ابن سعد، 1414: 1/ 471؛ طبری، 1387: 5/ 447؛ اصفهانی، 1419: 93؛ مفید، 1413: 2/ 107؛ خوارزمی، 1381: 2/ 31). این نشان میدهد که او نوجوان بوده است و همچنین آن جناب چهره بسیار زیبا داشته است چنانکه به پاره ماه تشبیه شده است[1]. مادر قاسم امولد بود (فُضیل بن زبیر، 1406: 150؛ طبری، 1387: 5/ 468) و نرجس نام داشت (ابن فُندق، 1385: 1/ 342).
اجازه خواستن قاسم (ع) برای نبرد
برخی نقل کردهاند که بعد از شهادت جمعی از جوانان اهلبیت، قاسم نزد امام حسین آمد و از او اجازه خواست تا به میدان جنگ رفته و در برابر دشمن مبارزه کند. امام حسین او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند؛ اما حسین از اجازه دادن به قاسم خودداری میکرد که شاید به خاطر خردسال بودن او بوده است. قاسم همچنان اصرار میورزید و دست و پای عمو را میبوسید تا امام به او اجازه داد و در حالی که اشک به صورتش جاری بود، به سوی میدان رفت (خوارزمی، 1381: 2/ 31).
حضرت قاسم در هنگام رفتن به میدان نبرد، چنین رجز میخواند: إِن تُنکِرونی فَأَنا فَرعُ الحَسَنِ سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفَی المُؤتَمَنِ هَذَال الحُسَینُ کَالأَسیرِ المُرتَهَنِ بَینَ أُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المَزَنِ[2]
اگر مرا نمیشناسید، من فرزند حسنم؛ او که نوه پیامبر برگزیده و مورد اعتماد بود. این حسین است همانند اسیر و گروگان، در دست مردمی که باران رحمت بر آنها نبارد!
صحنه ورود قاسم (ع) به میدان نبرد
ابیمخنف از حمید بن مسلم صحنه مبارزه حضرت قاسم را چنین گزارش میکند که او وارد میدان جنگ شد در حالی که نوجوانی بود صورتش مثل پاره ماه و شمشیری در دست داشت و پیراهنی پوشیده بود و نعلینی به پا داشت که بند یکی از آنها بریده شده بود و دقیقا بند چپ بود. عمر بن سعد بن نُفیل اَزدی[3] گفت: به خدا قسم الان به این نوجوان حمله میکنم و او را از پای در میآورم. حمید بن مسلم میگوید او را از این کار منع کردم و گفتم: سبحان الله از این تصمیم که گرفتهای دست بردار و بگذار کسانی هستند که این کار را انجام دهند. او پاسخ داد: نه، به خدا قسم او را نابود میکنم. او حمله کرد و شمشیری بر سر مبارک قاسم زد و سر آن حضرت را شکافت (ابن سعد، 1414: 1/ 471؛ طبری، 1387: 5/ 447؛ تمیمی مغربی، 1409: 3/ 179-180؛ اصفهانی، 1419: 93؛ مفید، 1413: 2/ 107؛ طبرسی، 1390: 247؛ خوارزمی، 1381: 2/ 31-32).
چگونگی شهادت حضرت قاسم (ع)
حمید بن مسلم صحنه شهادت حضرت قاسم را چنین روایت میکند که وقتی شمشیر عمر بن سعد اَزدی بر فرق مبارک قاسم وارد شد، «فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وَ صاحَ یا عَمّاهُ فَجَلَّی الحُسَینُ عَلَیهِ السَّلامُ کَما یُجَلّی الصَّقر»، قاسم به صورت بر زمین افتاد و صدا زد عموجان به فریادم برس! امام حسین وقتی که فریاد برادرزادهاش را شنید، مانند باز شکاری خود را بالای سر او رساند و مثل شیر غضبناک شمشیر کشید و به قاتل او حمله کرد، شمشیر به دست عمر بن سعد اَزدی فرو رفت و او چنان فریادی زد که همه لشکریان صدایش را شنیدند. «و حملت خیل لأهل الکوفه لیستنقذوا عمرا من حسین، فاستقبلت عمرا بصدورها، فحرکت حوافرها و جالت الخیل بفرسانها علیه، فوطئته حتی مات»[4].
سواران سپاه کوفه حمله کردند تا او را از دست امام حسین نجات دهند؛ اما با سینه و سم اسبها به استقبال عمر اَزدی رفته و او را زیر دست و پای اسبان لگدکوب کردند تا مرد. «وَ انجَلَتِ الغَبَرَهُ، فَرَأَیتُ الحُسَینَ عَلَیهِ السَّلامُ قائِماً عَلَی رَأسِ الغُلامِ وَ هُوَ یَفحَصُ بِرِجلِهِ»، گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام حسین بالای سر قاسم نشسته و قاسم پاشنه پا را به زمین میساید و آخرین لحظات عمر خود را طی میکند.
امام حسین از این پیشآمد سخت ناراحت شد و فرمود: از رحمت خدا دور باد قومی که تو را کشتند و فردای قیامت جد تو دشمن آنها خواهد بود. سپس فرمود: «عَزَّ وَاللهِ عَلَی عَمِّکَ أَن تَدعوهُ فَلا یُجیبُکَ أَو یُجیبُکَ فَلا یَنفَعُکَ، صَوتٌ[5] وَاللهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ»، به خدا قسم چه سخت است بر عموی تو که او را به کمک بخوانی و او دعوت تو را اجابت نکند و یا اجابت کند اما به حالت سودی نداشته باشد. به خدا قسم این صدایی است که خونخواهان فراوان داشته اما یاورانش امروز کم شدهاند. امام حسین قاسم را برداشت و به سینه گرفته با خود برد در حالی که پاهای قاسم به زمین کشیده میشد، تا در کنار بدن علی اکبر و سایر کشتگان اهلبیت گذاشت (ابن سعد، 1414: 1/ 471-472؛ طبری، 1387: 5/ 447-448؛ تمیمی مغربی، 1409: 3/ 179-180؛ اصفهانی، 1419: 93؛ مفید، 1413: 2/ 107-108؛ طبرسی، 1390: 247؛ خوارزمی، 1381: 2/ 31-32؛ ابن شهرآشوب، بیتا: 4/ 106؛ ابن نمای حلی، 1406: 69؛ ابن طاووس، 1383: 154-156).
امام حسین آنگاه خطاب به اهلبیتش فرمود: «صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا أَهلَ بَیتی لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هَذا الیَومِ أَبَداً»، ای عموزادگان صبر پیشه کنید و ای خانوادهام آرام و شکیبا باشید. بعد از این روز، هرگز خواری نخواهید دید (ابن اعثم، 1411: 5/ 112؛ خوارزمی، 1381: 2/ 32)[6].
نقدی بر چند گزارش دیگر
درباره چگونگی شهادت حضرت قاسم، برخی گزارشهای دیگر بین مردم شهرت یافته است که از سند معتبر برخوردار نیستند. در اینجا به اختصار به بررسی و ارزیابی آنها پرداخته میشود.
1-جمله «اَحلی من العسل»
امروزه این جمله معروف شده است که حضرت قاسم درباره چگونگی مرگ فرمود: «اَحلی من العسل» یعنی مرگ در ذائقه من از عسل شیرینتر است. حسین بن حَمدان خَصیبی جُنبلانی (م 334 ق) روایت کرده است که در شب عاشورا وقتی سیدالشهدا اصحاب و یارانش را از شهادت آنها خبر داد، حضرت قاسم از عمویش پرسید، آیا من نیز فردا کشته میشوم؟ امام حسین گفت: مرگ در نظرت چگونه است؟ قاسم عرض کرد: «اَحلی من العسل»، از عسل شیرینتر است، آنگاه امام حسین فرمود: آری که از عسل شیرینتر است و تو هم فردا کشته خواهی شد (خَصیبی، 1419: 204).
این مطلب جز در کتاب هدایه الکبری اثر خَصیبی، در دیگر منابع متقدم روایت نشده است. اما خَصیبی از نظر علمای رجال به فساد مذهب متهم شده است (نجاشی، 1365: 67؛ ابن غضائری، 1364: 54؛ ابن داود حلی، 1342: 444؛ علامه حلی، 1411: 217). بنابراین گزارش او از اعتبار برخوردار نیست. در منابع دیگر تا سده یازدهم هجری گزارشی از این جمله منسوب به حضرت قاسم، به چشم نمیخورد؛ اما بعد از قرن یازدهم در منابع متأخر راه یافته و افرادی مانند سید هاشم بحرانی در مدینه المعاجز (4/ 215)، شیخ عباس قمی در نفس المهموم (ص208)، محمدتقی سپهر در ناسخ التواریخ (2/ 362) و دیگر مقتلنویسان آن را نقل کردهاند. بنابراین، تعبیر مشهور «اَحلی من العسل»، از نظر سند، ضعیف بوده و در منابع معتبر نقل نشده است.
2- بدن قاسم (ع) زیر سم اسبها
در برخی کتابهای متاخر روایت شده است که بدن حضرت قاسم زیر سم اسبها پایمال شد[7]؛ اما آنچه در منابع متقدم آمده این است که وقتی قاسم عمویش را صدا زد، امام حسین به سرعت خود را به قاسم رساند و قاتل او را که عمر بن سعد اَزدی بود، با شمشیر زد و دستش آویزان شد و او فریاد کشید.
لشکر دشمن هجوم آوردند تا او را نجات دهند ولی او زیر سم اسبها شد (ابن سعد، 1414: 1/ 472-471؛ بَلاذُری، 1417: 3/ 406؛ طبری، 1387: 5/ 447-448؛ تمیمی مغربی، 1409: 3/ 179-180؛ اصفهانی، 1419: 93؛ مفید، 1413: 2/ 108؛ طبرسی، 1390: 247؛ خوارزمی، 1381: 2/ 32؛ ابن نمای حلی، 1406: 69؛ ابن طاووس، 1383: 154-156).
اما در منابع متاخر به اشتباه به حضرت قاسم نسبت داده شده که بدنش زیر سم اسبها پایمال شده است، در حالی که بر اساس تمامی منابع متقدم، قاتل آن حضرت زیر دست و پای اسبها شده است. آنچه موجب برداشت اشتباه شده است، این بخش از گزارش است: «و حملت خیل لأهل الکوفه لیستنقذوا عمرا من حسین، فاستقبلت عمرا بصدورها، فحرکت حوافرها و جالت الخیل بفرسانها علیه، فوطئته حتی مات» (طبری، 1387: 5/ 447)[8].
برخی محققان گفتند احتمال میرود این مطلب نخست در بحارالانوار تصحیف شده باشد؛ چون بعد از جمله «حتی مات» در عبارت بالا، جمله «لعنه الله» بوده که در قدیم به صورت «لع» مینوشتند؛ اما به جای آن به اشتباه واژه «غلام» نوشته شده است؛ یعنی به جای دشمن حضرت قاسم، گفته شده که آن نوجوان زیر سم اسبها شد و سپس این سخن به دیگر کتابها راه یافته است[9].
3- تعویذ و عروسی قاسم
یکی از داستانهای بیسند که در مقتلهای متاخر نقل شده است، اما در منابع معتبر سخنی از آن به میان نیامده، تعویذ[10] حضرت قاسم و عروسی او است. این داستان در کتاب روضه الشهداء کاشفی و منتخب طریحی و سپس برخی دیگر کتابهای متاخر با طول و تفصیل گزارش شده است و در اینجا به طور مختصر به آن اشاره میشود:
هنگامی که حضرت قاسم اجازه میدان خواست، امام حسین امتناع ورزید. قاسم اندوهناک سر بر زانو نهاد تا یادش آمد که پدرش امام حسن تعویذی را بر بازوی او بسته و گفته بود که هنگام روبهرو شدن با غم و اندوه آن را گشوده و مطابق آن عمل نماید. قاسم تعویذ را باز کرد دید نوشته است، هنگامی که عمویت حسین را در کربلا در محاصره دشمن دیدی، دست از یاریاش بر ندار و هرچه تو را از مبارزه باز داشت تو اصرار کن. قاسم به محضر عمو رفت و تعویذ را به آن حضرت نشان داد. آنگاه امام حسین گفت برادرم حسن به من نیز وصیتی کرده بود، پس باید اول آن را انجام دهیم. داستان چنین ادامه مییابد که امام حسین لباس قیمتی بر تن قاسم کرد و قبای امام حسن بر دوش او نمود و عقد دخترش را به او بست و دستش را به دست قاسم سپرد (کاشفی، 1382: 400-402؛ طریحی، 1424: 365-367، ابن شدقم، 1418: 216-217؛ بحرانی، 1414: 3/ 371-366).
این داستان افزون بر آنکه سند معتبر ندارد و از زمان ملاحسین کاشفی مطرح شده است، از نظر محتوا نیز با شرایط روز عاشورا و صحنه جنگ و قتال سیدالشهدا ناسازگار است. بسیاری از علما درباره جعلی بودن آن سخن گفتهاند (ر.ک: محدث نوری، 1319: 64؛ قمی، 1390: 1/ 900-901؛ مطهری، 1386: 17/ 77؛ قاضی طباطبایی، 1383: 376-379).
نتیجه
بررسی و مطالعه چگونگی شهادت حضرت قاسم در منابع اولیه نشان میدهد که او در کربلا حضور داشته و برای دفاع از عمویش سیدالشهدا شجاعانه مبارزه کرده است. سِن او دقیق معلوم نیست و بیشتر منابع از وی به «غلام» تعبیر کردهاند که نشان میدهد در سن نوجوانی بوده است. مادر قاسم امولد بوده و برخی نامش را نرجس ذکر کردهاند.
مطابق برخی گزارشها، قاسم برای نبرد از عمویش حسین اجازه میخواهد؛ اما سیدالشهدا از ورود او به میدان جنگ استقبال نمیکند تا اینکه سرانجام با اصرار حضرت قاسم، امام حسین به وی اجازه میدهد و او وارد نبرد میشود و سرانجام توسط عمر بن سعد اَزدی به شهادت میرسد.
سه گزارشی که درباره حضرت قاسم امروزه بین مردم شهرت یافته است، بررسی شد و این نتیجه به دست آمد که:
1-جمله «اَحلی من العسل» اگرچه به قاسم منسوب است ولی از سند معتبر برخوردار نیست؛
2- مسئله زیر سم اسب شدن بدن قاسم، به احتمال زیاد در اثر برداشت اشتباه از متن گزارشهای اولیه که درباره قاتل قاسم بوده، به وی نسبت داده شده است؛
3- تعویذی را که گفته میشود امام حسن (ع) در بازوی قاسم کرده و سفارش نموده بود تا عمویش حسین را یاری کند، سند ندارد و جزء داستان ساختگی عروسی حضرت قاسم است.