درآمد
دین مبین اسلام دینی عقلگرا و به دور از افراط و تفریط است[1] و به همین جهت به عقل و عقلگرایی توجه ویژهای کرده است تا جایی که از عقل به رسول درونی و باطنی یاد کرده[2] و به پیروی از آن فرمان داده است. از جمله مواردی که باید در فهم و نقد آن از عقل استفاده نمود، اخبار و روایات است.
توصیههای مکرر معصومان (ع) نیز بر همین اصل استوار است[3]. عدم رعایت این اصل در برخورد با روایات و تنها اکتفا کردن به نقل آنها باعث وهن دین و گاه سبب طعن مخالفان میشود[4]. در منابع حدیثی فریقین روایاتی وجود دارند که مطابق آن پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) به هنگام قرار گرفتن در معرض نور، سایه نداشتند. این احادیث که به صورت پراکنده در منابع روایی به چشم میخورند- سبب شده است که برخی مؤلفان و محدثان بزرگ آن را از جمله معجزات پیامبر (ص) معرفی کنند[5].
خداوند در قرآن کریم غلو در دین را مذمت فرموده[6]، امامان معصوم (ع) نیز در هر شرایطی مخالفت شدید خود را با آنها اعلام میکردند. امام رضا (ع) به نقل از پیامبر (ص) آنها را بیبهره از دین معرفی نموده[7] و امیر مؤمنان (ع) از آنها با صفت شرورترین خلق خدا یاد میکند[8]. البته غلوکنندگان همه در یک مرتبه نیستند؛ برخی برای پیامبر (ص) و امامان (ع) ادعای الوهیت کرده و برخی هم صفات و ویژگیهای فرابشری به آنها نسبت میدهند.
در مواجهه با چنین مباحثی، قرآن بهترین معیار است. خداوند در قرآن کریم هیچگاه پیامبر (ص) را دارای ویژگیهای متفاوت جسمانی با دیگران ندانسته، بلکه او را بشری مخلوق معرفی نموده که به او وحی میشود[9]، اما در مقابل، از بزرگی و ممتازی روح پیامبر (ص) و ویژگیهای اخلاقی و معرفتی او سخن گفته که او را از همه متمایز میکند؛ او را دارای خلق عظیم دانسته[10] و از او با صفات رحمتی برای جهانیان[11] و سرمشق و مقتدای انسان[12] یاد کرده است.
بنابراین، آنچه پیامبر را اشرف مخلوقات قرار داده، عبودیت و معرفت نامتناهی او نسبت به خداوند است. از این رو، باید توجه و اهتمام انسان بر الگوگیری اخلاقی و عبادی از آن حضرت باشد.
تمام سعی نگارنده در این پژوهش این بوده که مطابق موازین و معیارهای علمی در برخورد با حدیث به نقد روایات مورد بحث بپردازد؛ بدون اینکه تلاش کند ذهنیت خویش را در فهم حدیث دخیل نماید. از این رو، سعی شده پس از تفحص فراوان در منابع شیعه و اهل سنت و استخراج احادیث منقول در این باب، مطابق آنچه که دانشمندان و محدثان در معیارهای نقد و فهم حدیث مطرح کردهاند، گام برداشته شود. به همین سبب در بررسی احادیث هم به نقد سندی و هم متنی پرداخته شده است.
از نظرگاه پیشینه پژوهش باید گفت که تحقیق جامع و کاملی در این موضوع صورت نگرفته است؛ تنها مقالهای از محمد زیاد بن عمر التکله در مجله الوطن الکویتیه در سال 2007م، منتشر گردیده است. البته موضوع اصلی این مقاله در صوفیه و اعتقاد آنها درباره نورانی بودن جسم پیامبر (ص) است، اما قسمت اعظم این پژوهش به بررسی رویات وارد شده در موضوع سایه نداشتن پیامبر (ص) اختصاص یافته است که به عقیده وی، احادیث منقول در این باب جعلی و موضوع است[13].
تفاوت پژوهش حاضر با مقاله فوق در موارد زیر است:
1. پژوهش حاضر به احادیث فریقین میپردازد.
2. در پژوهش حاضر احادیث هم از لحاظ سندی و هم متنی مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند.
به هر روی، آنچه از نظر میگذرد، تحقیقی علمی درباره دستهای از احادیث است و قطعاً نمیتوان آن را بینقص و مطلقاً صحیح قلمداد کرد و نتیجه این کار، به عنوان یک نظریه علمی قابل نقد است.
1- بررسی منابع اهل سنت
منابعی که احادیث سایه نداشتن پیامبر (ص) را در اهل سنت نقل کردهاند، بیشتر به کتاب «نوادر الأصول فی معرفه احادیث الرسول» حکیم ترمذی ارجاع دادهاند که البته قدیمیترین کتاب در میان منابعی است که این حدیث را هرچند با الفاظ مختلف نقل کردهاند. پس از مراجعه به نسخ مختلف این کتاب[14] با تمام دقتی که صورت گرفت، روایتی با این محتوا در هیچ یک از این سه چاپ کتاب یافت نشد. از طرفی با استقرا میتوان دریافت که چنین حدیثی در این کتاب وجود داشته است چرا که مؤلفان بزرگی چون سیوطی، قسطلانی و قاضی عیاض به هنگام نقل روایت به این کتاب ارجاع دادهاند (در ادامه همین مقاله به این کتب ارجاع خواهیم داد). یکی از احتمالات متصور این است که شاید در نسخههای خطی این کتاب وجود داشته و به هنگام طبع در کتاب راه نیافته است. به هر روی، با وجود اهمیت نقل از این منبع به دلیل تقدم مؤلف آن (م320ق) به سبب این که حدیثی با محتوای مورد بحث در آن یافت نشد از بحث درباره آن خودداری میکنیم و به منابع متأخر از این کتاب میپردازیم.
در کتاب الوفاء بأحوال المصطفی، تألیف ابن جوزی (م597ق) آمده است:
عن ابن عباس قال: لم یکن لرسول الله ظل و لم یقم مع شمس قطّ الّا غلب ضوؤه ضوء الشمس و لم یقم مع سراج قطّ الّا غلب ضوؤه علی ضوء السراج[15].
این حدیث به صورت معلق و بدون ذکر هیچ منبعی از ابن عباس نقل شده است.
در کتاب الشفاء بتعریف حقوق المصطفی نیز –که در همان قرن ششم هجری تألیف گردیده- بدون ذکر سند روایت شده است:
اِنَّه کان لا ظل شخصه فی شمس و لا قمر لأنه کان نوراً[16].
این سخن نیز بدون ذکر سند نقل شده؛ با این تفاوت که اشارهای به دلیل این اتفاق در آن وجود دارد.
با توجه به این که در بخش نقد متنی روایات به دلایل مذکور خواهیم پرداخت، از بیان سخن در این مجال پرهیز میکنیم.
در دو تألیف قرن نهم نیز چنین احادیثی به چشم میخورند: اول، کتاب «امتاع الأسماع» که مؤلف آن در ذیل فصلی با عنوان «از خصائص پیامبر (ص) این که نور است و هنگامی که در زیر تابش نور خورشید و ماه راه میرود، سایهای ندارد»، به نقل از ابن سمع مینویسد:
إنه کان نوراً و کان اذا مشی فی الشمس والقمر لا یظهر له ظل[17].
و سپس در ادامه برای مستدل نمودن این حدیث به نقل آیات و روایاتی که پیامبر (ص) را نور خواندهاند میپردازد.
دو، کتاب «الإنصاف» مرداوی (م885ق) است که به نقل از ابن عقیل میگوید:
و ذکربن عقیل انه لم یکن له فیء شمس و لا قمر لانه نورانی و الظل نوع ظلمه[18].
این روایات در منبع متأخر اهل سنت نیز راه یافته است که در ادامه نگاهی گذرا به این کتب میافکنیم:
کتاب سبل الهدی و الرشاد دارای فصلی به نام «فی مشیه صلی الله علیه و سلم و انه لم یکن یری له ظل» است که در ذیل آن دو روایت با محتوای مشابه و البته منبع مختلف این گونه نقل شده است:
1- و قال ذکوان رحمه الله تعالی:
لم یری لرسول الله ظل فی شمس و لا قمر[19].
احتمالا این حدیث را از کتاب ترمذی اخذ و بدون اشاره به منبع، این روایت را از ذکوان نقل کرده است.
2- و قال ابن سبع فی خصائصه:
ان ظله کان لا یقع علی الارض و انه کان نوراً و کان اذا مشی فی الشمس والقمر لا یظهر له ظل.
ناگفته نماند که در جای دیگری این حدیث را به نقل از ابن جوزی از ابن عباس روایت میکند[20].
سیوطی در کتاب «الخصائص الکبری» نیز به نقل از حکیم ترمذی و ابن سبع همین حدیث را روایت میکند[21].
قسطلانی در «المواهب اللدنیه» نیز در خلال مبحث مربوط به کیفیت مشی پیامبر (ص) آورده است که پیامبر (ص) به هنگام راه رفتن در زیر نور آفتاب و یا ماه سایه نداشته است[22].
زرقانی در شرح خود بر کتاب «المواهب اللدنیه»، بدون اینکه اشارهای به اسناد این روایت کند و سعی در مسند نمودن آنها نماید، فقط به آیات قرآن و سخنان بزرگان در این باره که پیامبر (ص) نور بوده، استدلال کرده تا ضعفی متوجه احادیث فوق نگردد[23]. همچنین امام برهان الدین حلبی در «السیره الحلبیه»[24] و بهوتی در «کشاف القناع»[25] نیز به این مبحث پرداختهاند.
2- بررسی منابع شیعه
بر خلاف اهل سنت که احادیثی با مضمون سایه نداشتن پیامبر (ص) در صحاح سته و دیگر کتب معتبرشان نقل نشده است ما با چنین روایاتی در کتب معتبر شیعه روبهرو هستیم. در ادامه بحث، با رعایت ترتیب تاریخی کتب، احادیث وارده در آنها را نقل میکنیم.
کتاب «الکافی» منبعی است که اولین بار، حدیثی را در باب «باب مولود النبی و وفاته» روایت کرده که در آن به سایه نداشتن پیامبر (ص) اشاره شده است.
عَلیِ بنُ مُحَمَّدٍ وَ غَیرُهُ، عَن سَهلِ بنِ زِیادٍ، عَن مُحَمَّدِ بنِ الوَلِید شَبَابٍ الصَّیرَفی، عَن مَالِک بنِ إسمَاعِیلَ النَّهدِی، عَن عَبدِ السَّلَامِ بنِ حَارِثٍ، عَن سَالِمِ بنِ أبِی حَفصَهَ العِجلِی، عَن أبِی جَعفَرٍ (ع) قَالَ: کانَ فِی رَسُولِ اللهِ (ص) ٍثَلَاثَهٌ لَم تَکن فِی أحَدٍ غَیرِهِ لَم یکن لَهُ فَیءٌ وَ کَانَ لَا یَمُرُّ فِی طَرِیقٍ فَیَمُرُّ فِیهِ بَعدَ یومَینِ أَو ثَلَاثَهٍ إِلَّا عُرِفَ أَنَّهُ قَد مرَّ فِیهِ لِطِیبِ عَرفِهِ وَ کَانَ لَا یَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَّا سَجَدَ لَهُ[26].
این روایت در منابع مهم متأخر شیعه نیز راه یافته است؛ چنان که علامه مجلسی در باب «فصائله و خصائصه (ص) و ما امتن الله به علی عباده» کتاب «بحار الأنوار» این روایت را به نقل از کتاب «الکافی» نقل نموده و سپس به توضیحی مختصر در شرح آن اکتفا میکند[27] که ما در قسمت نقد متنی احادیث، به نقل و نقد آن خواهیم پرداخت.
البته مجلسی در جای دیگری از «بحار الانوار» همین روایت را بدون ذکر سند و البته با اضافاتی نسبت به روایت نقل شده در الکافی ذکر میکند[28]؛ ضمن اینکه در باب «جوامع معجزاته» نیز همین حدیث را تکرار میکند[29].
ناگفته نماند که پس از «الکافی» و قبل از پیدایش جوامع حدیثی متأخر منابع دیگری نیز این روایت را نقل کردهاند؛ منابعی چون «مکارم الاخلاق» طبرسی[30] و «المناقب» ابن شهر آشوب مازندرانی[31] که هر دو در قرن ششم هجری تألیف شدهاند- این حدیث را البته با تغییراتی در الفاظ و البته بدون سند، روایت کردهاند. ابن شهر آشوب استدلال مختصری هم دارد که در بخش نقد متنی به آن خواهیم پرداخت. مؤلف ملحقات کتاب «سنن النبی» نیز به نقل از «الکافی» به طرح این حدیث میپردازد[32].
دومین محدث متقدم که این موضوع را مطرح کرده، شیخ صدوق است؛ با این تفاوت که وی این ویژگی را در حدیثی، از علامات امام (ع) معرفی نموده است.
با توجه به تعریف حدیث در شیعه و از طرفی ارتباط کامل موضوع مورد بحث، در ادامه به آن خواهیم پرداخت:
شیخ صدوق در کتاب «من لا یحضره الفقیه» روایتی را از امام رضا (ع) نقل میکند که بخشی از آن چنین است:
وَ رَوَی أَحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سَعِیدٍ الکوفِی قَالَ: حَدَّثَنَا علِی بنُ الحَسَنِ بنِ فَضَّالٍ، عَن أبِیهِ، عَن أبِی الحَسَنِ عَلِی بنِ موسَی الرِّضَا (ع) قَالَ: لِلإِمَامِ عَلَامَاتٌ یکونُ أعلَمَ النَّاسِ وَ أَحکمَ النَّاسِ وَ أَتقَی النَّاسِ وَ أَحلَمَ النَّاسِ وَ أَشجَعَ النَّاسِ وَ أَسخَی النَّاسِ وَ أعبَدَ النَّاسِ وَ یولَدُ مَختُوناً وَ یکونُ مُطَهَّراً وَ یَرَی مِن خَلفِهِ کمَا یرَی مِن بَینِ یدَیهِ وَ لَا یکونُ لَهُ ظِل[33].
شیخ صدوق همین روایت را با همین متن و سند در دیگر تألیفات خویش نقل کرده است[34]. مؤلفانی چون راوندی[35]، طبرسی[36] و اربلی[37] نیز این روایت را در کتابهای خویش آوردهاند.
حدیث دیگری را شیخ صدوق در کتاب «الخصال» خویش در باب صفات دهگانه امام این گونه روایت نموده است:
حدثنا أحمدبن محمدبن الهیثم العجلی –رضی الله عنه- قال: حدثنا أحمدبن یحییبن زکریا القطان، قال: حدثنا بکربن عبداللهبن حبیب، قال: حدثنا تمیمبن بهلول، قال: حدثنا أبومعاویه، عن سلیمانبن مهران، عن أبی عبدالله جعفربن محمد (ع) قال: عشر خصال من صفات الامام، العصمه و النصوص و أن یکون أعلم الناس و أتقاهم لله و أعلمهم بکتاب الله و أن یکون صاحب الوصیه الظاهره و یکون له المعجزو الدلیل و تنام عینه و لا ینام قلبه و لا یکون له فیء ویری من خلفه کما یری من بین یدیه[38]...
توضیحی نیز در شرح این روایت بیان نموده و علامه مجلسی نیز این روایت را به همراه شرح آن در «بحار الانوار» ذکر کرده است[39].
شیخ صدوق در کتاب «کمال الدین»، در بیان علائم ظهور و ویژگیهای امام منتظر (عج) روایتی را نقل میکند که بخشی از آن را در اینجا ذکر میکنیم:
حدثنا أحمدبن زیادبن جعفر الهمدانی –رضی الله عنه- قال حدثنا علیبن إبراهیمبن هاشم، عن أبیه، عن علیبن معبد، عن الحسین بن خالد، قال علی بن موسی الرضا: ...یوم خروج قائمنا أهل البیت فمن ترک التقیه قبل خروج قائمنا فلیس منا، فقیل له: یا ابن رسول الله! و من القائم منکم أهل البیت؟ قال: الرابع من ولدی ابن سیده الإماء یطهر الله به الارض من کل جور و یقدسها من کل ظلم و هو الذی یشک الناس فی ولادته و هو صاحب الغیبه قبل خروجه فإذا خرج أشرقت الارض بنوره و وضع المیزان العدل بین الناس فلا یظلم أحد أحداً و هو الذی تطوی له الارض و لا یکون له ظل[40]...
3- نقد و بررسی
در قسمتهای پیشین، بر احادیث وارد شده در منابع شیعه و اهل سنت در موضوع سایه نداشتن پیامبر (ص) مروری گذرا کردیم. از آنجا که برای نقد احادیث باید هم به سند و هم به متن آن پرداخت، در این مجال نیز احادیث فوق را از جهت سند و متن مورد ارزیابی و نقد قرار میدهیم.
1-3- نقد سندی
برای بررسی سند و وثاقت یا ضعف آن، احادیث منقول از اهل سنت و شیعه به طور جداگانه مورد بحث قرار میگیرد:
1-1-3- احادیث منقول در منابع اهل سنت
با نگاهی به روایاتی که در باب سایه نداشتن پیامبر (ص) ذکر شده، ملاحظه میکنیم که هیچ یک از آنها دارای سند نیستند؛ ضمن اینکه به خود پیامبر (ص) منتهی نمیشوند، بلکه برخی از ابن عباس که از جمله صحابه است روایت کردهاند و برخی دیگر از ذکوان که تابعی است و سلسله سند خود را تا این دو محدث نقل نکردهاند.
البته در برخی منابع سلسله سندی برای روایت منقول در «نوادر الاصول» ترمذی ذکر نمودهاند که با توجه به اینکه ما پس از تفحص فراوان، این روایت را نیافتیم، طبیعی است که نمیتوانیم وارد نقد سندی آن و صحت و سقم حدیث شویم.
در جلالت شأن و وثاقت ابن عباس تردیدی وجود ندارد، اما به تصریح برخی بزرگان به دلیل همین عظمت و جلالت وی، در طول تاریخ تلاشهای فراوانی صورت گرفته تا احادیث مجهول و یا محرف، از روی تدلیس و برای برطرف کردن ضعف و جرحی که متوجه آنها بوده، به ابن عباس نسبت داده شود و این امر باعث گردیده که برخی تردیدهایی را در وثاقت ابن عباس مطرح نمایند؛ در حالی که ساحت این صحابی بزرگ و شاگرد برجسته مکتب اهل بیت (ع) از هر جعل و تحریفی، مبرا است[41].
ذکوان هم که غلام عایشه و آزاد شده او بود، توسط برخی بزرگان رجالی اهل سنت توثیق شده است[42] و برخی او را به خاطر کثرت روایات ستودهاند؛ روایاتی که بیشتر از عایشه و یا از ابوهریره نقل شدهاند[43].
نکته قابل ذکر اینکه از آنجا که در صحاح سته و دیگر جوامع متقدم و متأخر حدیثی اهل سنت، روایتی در باب سایه نداشتن پیامبر (ص) ذکر نشده است، میتوان دریافت که این احادیث نزد محدثان بزرگی چون بخاری و مسلم و نسایی و ... دارای صحت کافی جهت نقل در کتبشان نبوده است. این احتمال که آنها این احادیث را در اختیار نداشتهاند، احتمالی بسیار بعید به نظر میرسد. بنابراین، عدم نقل این احادیث در کتب فوق الذکر خود دلیلی بر عدم قبول سندی و یا متنی آنها از نظر مؤلفشان بوده است.
2-1-3- احادیث منقول در منابع شیعه
ویژگی ممتاز احادیث شیعه برخورداری آنها از سند است. در احادیث مورد بررسی نیز این امتیاز وجود دارد. با توجه به اینکه تمامی احادیث منقول در منابع شیعه در باب سایه نداشتن پیامبر (ص) از سلسله سند برخوردار هستند، به بررسی سند تمامی آنها میپردازیم:
روایت اول، روایت منقول در کتاب «الکافی» است. این سلسله سند که متصل نیز هست به جهت وجود تعدادی از راویانی که در سند آن واقعاند و تضعیف شدهاند، در زمره احادیث ضعیف قرار میگیرد؛ راویانی چون سهل بن زیاد آدمی که نجاشی او را ضعیف در حدیث و غیر قابل اعتماد دانسته و گفته است که به سبب غلو و کذب از قم به ری تبعید شده[44] و ابن غضایری که او را فاسد الروایه و الدین و کسی که مراسیل را روایت و به مجاهیل اعتماد میکرده، معرفی نموده است[45]. همچنین محمد بن الولید شباب الصیرفی که علامه حلی او را ضعیف شمرده است[46]. مالک بن اسماعیل النهدی و عبدالسلام بن حرب النهدی نیز مجهولاند[47] و سرانجام سالم بن ابی حفصه که زیدی بتری مذهب بوده و کشی در ضمن بیان روایتی، او را از جمله کسانی دانسته که بر امام صادق (ع) دروغ میبسته و امام او را لعنت کرده است[48].
با توجه به ارزیابی رجالیان از راویان فوق، به جز علی بن محمد بن ابراهیم بن ابان کلینی که از مشایخ کلینی بوده و توثیق شده است، هیچ کدام از راویان روایت کلینی توثیق نشدهاند، بلکه به ضعف برخی تصریح شده است. گذشته از سند روایت –که از اتصال برخوردار است از نگاه نقد سندی این روایت، باید آن را از جمله روایات ضعیف الکافی دانست. نکته دیگر، این که این روایت در هیچ منبع دیگری نیز نقل نشده است که یا به خاطر انفراد آن است و یا به سبب ضعفی که متوجه آن بوده از سوی مؤلفان و محدثان مورد توجه قرار نگرفته و نقل نشده است.
روایت بعد، حدیث منقول در «من لا یحضره الفقیه» است که در آن امام رضا (ع) برای امام علاماتی را برمیشمردند که یکی از آنها سایه نداشتن امام است. راویان این روایت، جز محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی که گرچه آیت الله خویی او را دارای حسن عقیده میداند، اما معتقد است که وثاقتش اثبات نشده[49]، مابقی توثیق شدهاند.
بنابراین، با نگاهی به سند راویان این حدیث میتوانیم به وثاقت راویان و صحت سند حکم کرده و حدیث را موثق بدانیم؛ اما آنچه ضروری است بدان پرداخته شود، این است که شیخ کلینی در باب «موالید الأئمه الکافی» روایتی را از امام صادق (ع) در بیان علامتهای امام نقل میکند. نکته مهم این که در آن روایت هم، همانند روایت مورد بحث، علامتهای امام ده تا معرفی و برشمرده شده است و علامتهای متعددی هم قابل انطباق با روایت شیخ صدوق از امام رضا (ع) است؛ با این تفاوت که در روایت کتاب «الکافی» عبارت «و لا یکون له ظل» نیامده است. با توجه به عالی بودن سند روایت کتاب «الکافی» و امامی بودن تمام راویان و صحیح بودن حدیث، این روایت از جایگاه سند در مرتبه بهتری نسبت به روایت کتاب «الفقیه » قرار میگیرد. این سخن بیانگر ضعف روایت «الفقیه» نیست، بلکه این احتمال را پدید میآورد که یا این عبارت از معصوم نیست و یا مراد آن سایه ظاهر نمیتواند باشد.
روایت دیگر، روایتی است که شیخ صدوق با سند خود از امام صادق (ع) در کتاب «الخصال» نقل کرده که دارای سندی متصل است، اما تنها به وثاقت احمد بن محمد بن الهیثم العجلی[50] و سلیمان بن مهران[51]، البته به صورت تلویحی حکم شده[52]، مابقی راویان مجهولاند[53]. از این رو، با توجه به عدم توثیق و یا وثاقت برخی راویان این روایت، نمیتوان به صحت سند و به تبع آن صحت کل حدیث حکمی جزمی داد.
آخرین روایتی که به بررسی سند آن پرداخته میشود، روایتی منقول از امام رضا (ع) در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» در باب نشانههای حضرت مهدی (عج) است که یکی از آنها نداشتن سایه است. سند این روایت متصل بوده و جرحی متوجه راویان آن نیست[54].
با توجه به اتصال سند و عدم جرح راویان این روایت نمیتوان به ضعف و یا خدشه دار بودن سند آن حکم کرد، اما بحثی فقه الحدیثی را میتوان در مورد این روایت مطرح کرد که در قسمت بعدی به آن اشارهای خواهد شد.
2-3- نقد متنی
1-2-3- معناشناسی واژه «ظل»
کلیدواژه اصلی احادیث وارده در باب سایه نداشتن پیامبر (ص) واژه «ظل» و گاه «فیء»است. البته میان معنای این دو کلمه تفاوتهایی ذکر کردهاند؛ از جمله این که ظل اعم از فیء است و دیگر اینکه به هر جایی که نور خورشید نمیرسد، ظل گفته میشود؛ ولی فیء به جز از زوال خورشید به بعد گفته نمیشود[55]. این تفاوتها و دیگر اختلافهایی که در معنای این دو واژه ذکر شده[56] تأثیر بسزایی در موضوع مورد بحث ندارد و مهم این است هر دو در زبان فارسی به معنای سایه هستند و البته بیشتر مؤلفان و محدثانی که احادیث سایه نداشتن پیامبر (ص) را نقل کردهاند، فقط از این دو واژه همین معنا را مد نظر قرار دادهاند؛ همان سایهای که به خودی خود وجود حقیقی نداشته، بلکه همان عدم نور است و به سبب ممانعت از تابش نور پدید میآید.
حال اگر بپذیریم احادیث نقل شده در موضوع سایه نداشتن پیامبر (ص) قطعی الصدور هستند، نیازمند این هستیم که بدانیم آیا مراد از واژه «ظل» همان سایه مصطلح است و یا اینکه معنای دیگری نیز محتمل است و آیا میتواند استعاره و یا کنایه باشد؟
در پاسخ به این سؤال و برای آشنایی با کاربرد واژه ظل در احادیث به ترکیبهایی اشاره میکنیم که در آنها واژه ظل به کار رفته و در احادیث صحیح نقل شدهاند:
فی ظل رواق القائم[57]، ظل القائم[58]، فی ظل عرش الله یوم لا ظل الّا ظله[59]، اللّهم اظلّنی فی عرشک یوم لا ظلّ الّا ظلّک[60]، تحت ظل السیف[61]، کان فی ظل رحمه الله[62] و ...
نمونههای فوق و موارد بیشمار دیگری که در احادیث به چشم میخورد، بیانگر این واقعیت است که همواره واژه «ظل» به معنای سایهای که معلول ممانعت از عبور نور است نیست، بلکه گاه به کنایه و گاهی از روی استعاره به کار میرود. آیا عرش خدا و یا خود خداوند سایه دارند؟ آیا رحمت خداوند دارای سایه است؟ و آیا پرچم حضرت مهدی (عج) چنان سایهای دارد که هزاران نفر در آن جای گیرند؟ واضح است که مراد هیچ کدام از اینها، سایه مصطلح نیست، بلکه منظور از سایه خداوند، گستره رحمت او است و یا مراد از سایه شمشیر، تحت حمایت بودن آن است.
بنابراین میتوان در احادیثی که در سند آنها ضعفی وجود ندارد، واژه «ظل» را بر یکی از این معانی حمل نمود؛ به عنوان نمونه حدیثی که از کمال الدین نقل شد و در آن یکی از نشانههای امام عصر (عج) این بود که «لا یکون له ظل» را میتوان این گونه بیان کرد که هنگام ظهور حضرت، قدرت و رحمت و عدالت او چنان فراگیر میشود که همه در گستره آن جای میگیرند و یا اینکه هیچ کس همتا و همانند او نخواهد بود. همین حالت برای روایات نقل شده در باب علامات امام نیز صادق است.
2-2-3- عرضه احادیث بر قرآن
مهمترین و استوارترین شیوه نقد متنی حدیث، عرض آن بر کتاب خداوند است که به دور از هر گونه تحریف و تفسیر، معیاری روشن برای سنجش فحوای احادیث است؛ چرا که قرآن روشن کننده هر چیزی است[63]. روایات فراوانی هم در ضرورت عرضه احادیث بر قرآن از ذوات مقدس معصومان (ع) نقل شده است[64]. ازاینرو، برای اولین گام برای نقد متن احادیث، آنها را بر قرآن کریم عرضه میکنیم.
آیات زیادی در قرآن کریم به معرفی پیامبر (ص) اختصاص دارد؛ آیاتی که بیان تمامی آنها در این مجال ممکن نیست، اما نقل برخی از آنها برای تبیین بهتر موضوع مورد بحث ضروری به نظر میرسد.
پیامبران در قرآن همچون دیگر مردمان معرفی شدهاند[65] و همین موضوع هم مورد انتقاد مخالفان قرار گرفته بود؛ به عنوان نمونه اشراف و سران مخالف نوح میگفتند که نوح بشری چون ما است و میخواهد برتریجویی کند و اگر خداوند میخواست فرستادهای را بفرستد، قطعاً فرشتهها را بر ما نازل میکرد[66] و یا در مقابله با پیامبران معترض بودند و رو به مردم کرده و میگفتند که آنها بشری مانند شما هستند و از آنچه شما میخورید میخورند و از آنچه شما مینوشید مینوشند[67]؛ حتی در مورد پیامبر خاتم (ص) زبان به طعنه گشودند که این چگونه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟ چرا بر ما فرشتهای نازل نشده است[68]؟ و خداوند خود به پیامبر (ص) میفرماید که ما پیش از تو پیامبرانی را نفرستادیم مگر اینکه آنها غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند. در پاسخ به همین اعتراضات خداوند میفرماید:
وَ قَالُوا لَولَا أُنزِلَ عَلَیهِ مَلَک وَ لَو أَنزَلنَا مَلَکا لَّقُضیِ الأَمرُ ثُمَّ لَا ینظَرونَ وَ لَو جَعَلنَاهُ مَلَکا لَّجَعَلنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَلَیهِم مَّا یلبِسُونَ[69]
بنابراین، حداقل در ویژگیهای جسمانی و خصوصیات بدنی میان رسولان و مردم تفاوتی وجود نداشته است. خداوند تفاوت را در انزال وحی برمیشمارد:
قُل إِنَّمَا إَنَا بَشَرٌ مِّثلُکُم یوحَی إِلیَ أَنَّمَا إِلَهُکُم إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلیَعمَل عَمَلاً صَالِحاً وَ لَا یشرِک بِعِبَادهِ رَبِّهِ أَحَداً[70].
نکته دیگر نهی قرآن از غلو در دین است. با عنایت به آیات فوق به نظر میرسد، چنین ادعایی در مورد پیامبر (ص) از مصادیق غلو باشد. خداوند اهل کتاب را به سبب غلو در دینشان مذمت میکند[71]؛ به ویژه مسیحیان را به سبب اینکه برخی عیسی را خدا و برخی او را یکی از سه خدا و فرزند او میشمردند، به شدت مورد سرزنش قرار میدهد[72].
اینکه برای پیامبر (ص) ویژگیهایی که نه عقل سلیم آنها را میپذیرد و نه روایات قطعی الصدور بر آنها دلالت میکند و از همه مهمتر روح آیات قرآن آن را برنمیتابد، قایل شویم، به نوعی دست به غلو زدهایم و بیتردید روایاتی که در آن نشانهای از غلو دیده شود، با قرآن سازگار نیست.
آنچه از آیات و روایات برداشت میشود، این است که پیامبران افرادی همچون دیگر مردمان و از میان آنان بودند. در ویژگیهای جسمانی هیچ تفاوتی میان آنها و دیگر مردم نبود. روح کلی آیات فوق نشانگر این است که مردم نمیتوانستند بشری چون خودشان را به عنوان فرستاده خداوند و راهبر جامعه بپذیرند. این مطالب نافی عصمت، عظمت روح، خلقیات و فضایل بیشمار آنها نیست. ویژگیهای درونی آنها بود که باعث شده بود شایستگی رسالت را دارا باشند. این مهم مورد پذرش عموم مردم هم بوده؛ چرا که پیشتر قبل از اعلام رسالت مورد قبول و مراجعه مردم بوده، اما از خلقتی خاص و متفاوت از عموم مردم عاری بودهاند.
3-2-3- سنجش خبر با سنت مقطوعه
با توجه به اینکه احادیث وارده در موضوع سایه نداشتن پیامبر (ص) ذیل بابهای شمایل، معجزات و ویژگیهای پیامبر (ص) مطرح شده، نمیتوان احادیثی مخالف آن را در منابع حدیثی یافت. به طور قطع در قرون اولیه چنین بحثی میان محدثان مطرح نبوده که با اخبار متعارض روبهرو باشیم؛ ضمن اینکه بیشتر در ابواب فقهی و یا اصول اعتقادی با اخبار مخالف هم مواجه میشویم. بنابراین، به طور کلی میتوان گفت که ارزیابی اخبار ذکر شده با سنت مقطوع در این موضوع جایگاهی ندارد، اما لازم است به گروه دیگری از احادیث که ارتباط محتوایی بسیار نزدیکی با روایات مورد بحث در این پژوهش دارند اشاره شود؛ آن هم از این باب که از لحاظ مدلول، مخالف روایات ذکر شده مخالف روایات ذکر شده در باب سایه نداشتن پیامبر (ص) هستند.
این دسته احادیث، روایاتی هستند که سایه نداشتن پیامبر (ص) را به این دلیل میدانند که همواره ابری بر سر ایشان سایه میافکنده است[73]. یقیناً آغاز این اتفاق به ماجرای سفر پیامبر اسلام (ص) قبل از بعثت و برخورد او با بحیرای راهب برمیگردد؛ زمانی که بر پیامبر (ص) قطعهای ابر سایه افکنده بود با آن حضرت حرکت میکرد و بحیرا که نشانههای پیامبر آخرالزمان (ص) را میدانست پس از مشاهده این واقعه بشارت رسالت برادرزاده ابوطالب را به وی داد[74]. تردیدی نیست که اگر این اتفاق افتاده باشد[75]، از معجزات رسول خدا (ص) به شمار میآید.
احادیثی نیز وجود دارد که بیانگر سایه افکندن دائمی ابر بر سر پیامبر (ص) هستند؛ از جمله اینکه علامه مجلسی در «بحار الانوار» به نقل از کتاب «العدد القویه» گفتار مفصل حلیمه سعدیه را ذکر میکند که در بخشی از آن آمده است که حلیمه گفت هیچ گاه او را پیامبر (ص) در زیر نور خورشید بیرون نبردم، مگر اینکه ابری بر او سایه میافکند[76].
نمونه دیگر، روایت بسیار مفصلی است که در «الاحتجاج» طبرسی با سندی معلق از امام کاظم (ع) و ایشان از امام حسین (ع) با موضوع احتجاج یک یهودی با حضرت علی (ع) نقل کردهاند که در قسمتی ار آن چنین آمده است:
یهودی گفت: بر موسی ابر سایه میافکند و علی (ع) در پاسخش فرمود: پیامبر اسلام (ص) نیز این گونه بود؛ حتی پیامبر (ص) افضل بر موسی بود؛ چراکه از روزی که متولد شد تا روزی که قبض روح شد، چه در سفر و چه در حضر، همواره ابری بر او سایه میافکند[77].
هر دو روایت در «ملحقات باب الشمائل سنن النبی» علامه طباطبایی ذکر شده است[78].
در مواجهه با این دو گروه روایات (روایات دال بر سایه نداشتن پیامبر (ص) و سایه افکندن ابر بر ایشان) با تقسیم بندی زیر روبهرو هستیم:
- هر دو گروه روایات را بپذیریم که امکان پذیر نیست؛ با این توضیح که اگر پیامبر (ص) سایه نداشته، دلیلی برای سایه افکندن ابر وجود نداشته است.
- گروه دوم را پذیرفته و گروه اول را کنار بگذاریم که در این صورت به هدف پژوهش نایل آمدهایم.
- گروه اول را پذیرفته و گروه دوم را کنار بگذاریم. این قسم با توجه به استواری واقعه بحیرای راهب و اینکه اگر پیامبر (ص) سایه نداشته، نباید چنین پدیدهای رخ میداد؛ حال آن که روایات و نقل قولهای تاریخی صحت آن را اثبات میکند، قابل قبول نیست؛ یعنی حدقل یک بار در حیات پیامبر (ص) ابر بر ایشان سایه افکنده است و این خود دلیل بر سایه داشتن ایشان است.
- هر دو گروه را کنار بگذاریم که در این صورت هم، پژوهش فرضیه خود را اثبات نموده است.
4-2-3- سنجش خبر با تاریخ قطعی
آنچه که میتوان به عنوان حادثهای تاریخی که مرتبط با موضوع باشد مد نظر قرار داد، همان ملاقات پیامبر (ص) با بحیرا است که البته در قسمت قبل به تفصیل مورد بحث قرار گرفت و این حادثه تاریخی نشانهای بر این واقعیت است که پیامبر (ص) همچون دیگر مردم سایه داشته و یکی از معجزات و مبشرات رسالت ایشان، سایه افکندن ابر قبل از بعثت بوده است.
نکته حایز اهمیت دیگر، اینکه اگر سایه نداشتن پیامبر (ص) حقیقتی تاریخی بوده، چرا هیچ یک از مورخان و سیرهنویسان معتبر از آن سخنی به میان نیاوردهاند و از همه مهمتر، چرا انبوه صحابه پیامبر (ص) اشارهای به آن نکردهند؛ در حالی که تمام حرکات و رفتارهای ایشان به دقت مورد توجه اصحاب بود و بیشتر تمام سعی خود را متوجه الگوگیری از آن حضرت میکردند؟ چگونه ممکن است این حقیقت –که در نوع خود بینظیر و قابل بحث و بیان است- توسط یاران ایشان مورد غفلت قرار گرفته باشد.
از طرفی در احادیث وارد شده توسط منابع شیعه، این ویژگی برای امام مطرح شده است؛ اما چرا صحابه ائمه معصوم (ع) به آن نپرداختهاند؟
دیگر سخن، آن که اگر این خصوصیت در پیامبر (ص) و ائمه معصوم (ع) وجود داشت، چرا هیج گزارش تاریخی در باب احتجاجات میان پیروان و مخلفانشان در این زمینه وجود ندارد؟ حال، آن که این ویژگی به خصوص در میان پیروان ائمه معصوم (ع) میتوانست نشانگر مطابقت نشانههای پیامبر (ص) و خلفا به حق او و دلیلی بر اثبات حقانیت آنها باشد. آیا میتوان پذیرفت که این رویداد مطلقاً مورد غفلت قرار گرفته است؟
5-2-3- سنجش خبر با عقل
همان گونه که بارها قرآن کریم به این واقعیت اشاره کرده، پیامبران از جنس دیگر مردمان بودهاند و هیچ تفاوتی میان ابدان آنها با ابدان دیگر وجود نداشته است. از طرفی از جمله مسلمات عقلی این است که بدن انسان جسمی کدر است که نور را از خود عبور نداده و هنگام تابش نور ایجاد سایه میکند. بنابراین، عقلاً پیامبران نیز به هنگام قرار گرفتن در معرض نور، سایهای داشتهاند که همان عدم نور محسوب میشود. از آن جا که برخی مؤلفان به هنگام نقل روایات سایه نداشتن پیامبر (ص) و ائمه معصوم (ع) سعی در اثبات عقلانی این پدیده داشتند، ضروری است که در این بخش، دلایل آنها مطرح و مورد بررسی و نقد قرار بگیرد.
بدون استثنا تمام مؤلفانی که به شرح این احادیث پرداختهاند، سخن خود را مستدل به آیات و روایاتی کردهاند که در آنها بیان شده که پیامبر (ص) نور است؛ از جمله آیه:
یا أَیُّهَا النَّبِیِ إِنَّا أَرسَلنَکَ شَهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ دَاعِیا إِلَی اللهِ بِإِذنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِیراً[79].
همچنین بخشی از دعایی که پیامبر (ص) به حضرت علی (ع) برای روز عرفه آموختند و مورد استناد اکثر قریب به اتفاق مؤلفان قرار گرفته است:
اللَّهُمَّ اجعَل فِی قَلبِی نُوراً وَ فِی سَمعِی وَ بَصَرِی نُوراً وَ لَحمِی وَ دَمِی وَ عِظَامِی وَ عُرُوقِی وَ مَقعَدِی وَ مَقَامِی وَ مَدخَلِی وَ مَخرَجِی نُوراً وَ أَعظِم لِی نُوراً یا رَبِّ یومَ أَلقَاکَ إِنَّکَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ[80].
آنچه محدثان و مورخان فوق مورد استناد قرار دادهاند، همان نوری است که از اجسام درخشنده چون خورشید و ماه ساطع میگردد و خود سایهای ندارد و بلکه اجسام کدری که در مقابل آن قرار گیرند، ایجاد سایه میکنند. اما باید گفت که این معنا تنها یکی از معانی پرکاربرد واژه نور است. برای تبیین بیشتر این موضوع نگاهی به کاربرد واژه نور در قرآن میافکنیم:
6-2-3- کاربرد «نور» در قرآن
واژه نور در قرآن در معانی ذیل به کار رفته است:
1. خداوند: خداوند متعال خود را نور معرفی کرده است[81].
2. کتب آسمانی به ویژه قرآن: چندین آیه از قرآن کریم از کتابهای آسمانی که بر پیامبران نازل شده است، به نور تعبیر کردهاند. این تعبیر در مورد قرآن با تأکید بیشتری مورد استفاده قرار گرفته است[82].
3. هدایت: از دیگر کاربردهای واژه نور در قرآن هدایت و راهنمایی به سوی سعادت و کمال است[83].
4. ایمان: گاه از واژه نور برای صفت ایمان استفاده شده است[84].
5. پیامبر اسلام (ص)[85].
6. روشنایی: این کاربرد همان کاربرد مصطلح و لغوی نور است که در قرآن نیز وجود دارد[86].
میبینیم که کاربرد واژه نور در قرآن بسیار گسترده و وسیع است و حتی میتوان گفت که استفاده نور برای روشنایی به مراتب کمتر از دیگر موارد است.
باید توجه داشت که دلیل استفاده از واژه نور برای خداوند، کتب آسمانی و هدایت این است که هر یک از آنها به گونهای برطرف کننده جهلها و ظلمتها و نشان دهنده حقیقت و سعادت هستند. هنگامی که از خداوند تعبیر به نور میشود، به این خاطر است که او روشنی بخش عالم آفرینش است. به وسیله خداوند، حقایقی ظاهر میگردد که روشن نبوده است[87]. قرآن نور است؛ چون روشن کننده و مبین است و هدایت از آنجا که انسان را به راه کمال رهنمون میکند نور است[88].
7-2-3- مفهوم شناسی کاربرد واژه «نور» برای پیامبر (ص)
این که قرآن پیامبر (ص) را با صفت «سِراجاً مُنیراً» توصیف نموده، به این سبب است که او چراغ روشنی است که خود، گواه خویش است و هیچ کس جز خدا گواه او نیست و او گواه تمامی امتها است[89] و تاریکی و ظلمتها را میزداید[90]. ایشان همچون نور سبب رشد، حرکت و هدایت است و نور است؛ زیرا که مردم به وسیله او به سعادت و به راه نجات از ظلمتهای شقاوت و گمراهی هدایت میشوند[91].
بنابراین، همان گونه که علامه طباطبایی معتقد است تعبیر نور برای پیامبر (ص) استعاره است[92] و این گونه نیست که چون پیامبر (ص) نور است و از طرفی نور، سایه ندارد، بنابراین، جسم پیامبر (ص) سایه ندارد. حداقل فعالیتی که یک محدث و یا مؤلف کتاب حدیثی باید انجام دهد، بحث فقه اللغه یا همان لغت شناسی یک روایت است و نمیتوان هر واژه را به اولین معنایی که به ذهن میرسد، حمل کرد. عدم توجه به این مهم ما را در فهم حدیث دچار مشکل میکند. آیا روا نبود که محدثانی که این روایت را نقل کردهاند، توجهی به دایره معنایی واژه نور داشته باشند که در صورت صحت سند حدیث، از متن آن به چنین خصیصهای از پیامبر (ص) راه نیابند.
از یک محدث محقق انتظار میرود که به هنگام نقل حدیثی که بدفهمی و یا فهمی ناقص از متن آن محتمل است، به هنگام پرداختن به متن، از معانی، مصادیق و وجوه مختلف یک واژه سخن بگوید و پس از تحقیق و در نظر گرفتن دیگر احتمالات به مراد حقیقی آن دست یابد.
آیا میتوان پذیرفت که پیامبر (ص) بدنی نورانی داشته و سایهای از او به جای نمانده، اما در مقابل به دیگر عوارض جسمی و خاکی از جمله جراحت، زخم، مرگ و ...مبتلا میشده است؟
3-3- بررسی یک نظریه
برخی معتقدند که سایه نداشتن پیامبر (ص) یک معجزه بوده و چون معجزه خرق عادت است، بنابراین، میتوانیم بپذیریم که یکی از معجزات پیامبر (ص) و یا ائمه معصوم (ع) این بوده که آنها سایه نداشتهاند.
قبل از بررسی و نقد این نظریه لازم است که با معجزه و ویژگیهای آن آشنا شویم. در تعریف معجزه گفتهاند ک معجزه ثبوت چیزی است که معمولی و عادی نباشد و یا نفی چیزی است که معمول و عادی نیست به شرطی که همراه خرق عادت و مطابق دعوی نبوت باشد[93]. ضمن اینکه معجزه همراه با تحدی است، یعنی با دعوت به معارضه و مقابله به مثل همراه است[94]. بنابراین، دو شرط اصلی معجزه به این قرار است:
1. همراه با ادعای نبوت است.
2. همراه با تحدی است.
و سایه نداشتن پیامبر (ص) با هیچ یک از این دو شرط سازگار نیست. توضیح این که چرا هیچ گاه پیامبر (ص) در احتجاج خود با مخالفان به این معجزه استناد نکرد؟
حال اگر بپذیریم که این پدیده یک معجزه پیامبر (ص) است، میتوانیم آن را در مقطعی خاص و برای هدفی ویژه بدانیم؛ نه این که به عنوان ویژگی دائم پیامبر (ص) در نظر بگیریم. به دیگر سخن، نمیتوان سایه نداشتن پیامبر (ص) را معجزهای همیشگی در طول حیات پیامبر (ص) دانست.
معجزات بنا به درخواستها و تحقق شرایط در مقطع زمانی خاص برای هدف مشخصی اتفاق میافتادند و از طرفی تنها معجزه جاویدان پیامبر (ص) قرآن است که تا همیشه اعجاز خود را حفظ میکند.
سخن دیگر آن که اگر بپذیریم این معجزه بوده، قطعاْ باید پس از بعثت پیامبر (ص) اتفاق افتاده باشد؛ یعنی پیامبر (ص) قبل از برگزیده شدن به عنوان پیامبر، دارای سایه بوده و پس از بعثت سایه نداشته است و جالب آن که این اتفاق مهم در تاریخ مورد غفلت قرار گرفته است.
اگر این پدیده را برای پیامبر معجزه قلمداد کنیم، برای توجیه روایات وارده در باب علامتهای امام که یکی از آنها، سایه نداشتن است چه کنیم؟ میدانیم که اثبات الهی بودن منصب امامت متوقف بر صدور معجزه نیست. بنابراین، باید آن را کرامتی دائمی برای امام بدانیم و این ادعایی است که برای پذیرش آن دلایل کافی در اختیار نیست.
نتیجه
آنچه از پژوهش و تحقیق در روایاتی که قایل به عدم سایه برای پیامبر (ص) و امامان (ع) هستند، به دست میآید، این است که: اولاْ، این روایات متواتر نیستند، بلکه حتی روایات آحادی هستند که تفرد داشته و بعضی در سند خود راویانی را به همراه دارند که از سوی رجالیان به شدت ضعیف معرفی شدهاند و گاه که دو حدیث مشابه وجود دارد با اضطراب متنی همراه است. ثانیاْ، اگر این روایات را بر قرآن عرضه کنیم، آنها را مخالف روح کلی قرآن و متناقض با آیات صریح آن مییابیم. ثالثاْ، مطمئن نیستیم که واژه «ظل» و یا «فیء» در این روایات به همان معنای مصطلح سایه است؛ چرا که روایات متنابهی را در اختیار داریم که معانی دیگری را از این واژهها اراده کردهاند. رابعاْ، از نظرگاه مباحث عقلی نمیتوانیم این احادیث را دارای اعتبار بدانیم؛ چرا که عقل نمیپذیرد که موجودی دارای جسم مکدر بوده و در مقابل نور، سایهای نداشته باشد. بنابراین، به نظر میرسد که فارغ از وثاقت و یا ضعف سند، عدم دقت در واژههای روایت و یا اراده معنای ناصحیح از این که پیامبر نور است و عدم عرضه بر قرآن باعث شده که چنین روایاتی در منابع فریقین وارد و ذکر شود. خامساْ، اگر این پدیده برای پیامبر (ص) اتفاق افتاده باشد، یک یا چند بار بوده و نه این که خصلتی دائمی بوده که همواره همراه حضرت بوده است. دین اسلام دینی مبتنی بر عقل است و همواره با غلو در دین مخالفت نموده است. معصومان (ع) نیز همواره با چنین ادعاهایی به مبارزه برخواستهاند. ازاینرو، نمیتوانیم این احادیث را قطعی الصدور دانسته و بپذیریم.
کتابنامه
ابومنصور احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، مشهد: نشر مرتضی، 1403 ق.
جلال الدین سیوطی، اسعاف المبطأ برجال الموطأ، تحقیق و تعلیق: موفق فوزی جبر، بیروت: دارالهجره للطباعه والنشر و التوزیع، 1410 ق.
احمدبن علیبن عبدالقادربن محمد مقریزی، إمتاع الإسماع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1420 ق.
علاءالدین علیبن سلیمان مرداوی، الإنصاف، تصحیح و تحقیق: محمدحامد الفقی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، دوم، 1406 ق.
محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت: موسسه الوفاء، 1404 ق.
ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش.
محمد هادی معرفت، تفسیر و مفسران، قم: انتشارات تمهید، پنجم، 1388 ش.
حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، قم: موسسه آل البیت (ع)، 1409 ق.
احمدبن علیبن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، دراسه و تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 ق.
جعفر محمدبن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ابوتهران: دارالکتب الاسلامیه، 1365 ش.
قطب الدین راوندی، الخرائج والجرائح، قم: موسسه امام مهدی، 1409 ق.
ابوجعفر محمدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه قمی، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1403 ق.
الخصائص الکبری، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1405 ق.
حسنبن یوسفبن علیبن مطهر حلی، خلاصه الاقوال، قم: انتشارات دارالذخائر، 1411 ق.
احمدبن حسینبن غضایری، رجال ابن الغضائری، قم: موسسه اسماعیلیان، 1364 ش.
ابومحمد حسنبن علیبن داوود حلی، رجال ابن داوود، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ش.
ابوجعفر محمدبن حسن طوسی، رجال الطوسی، نجف: انتشارات حیدریه، 1381 ق.
محمدبن عمر کشی، رجال الکشی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی، 1348 ش.
ابوالحسین احمدبن علی احمد نجاشی، رجال النجاشی، قم: انتشارات جامعه مدرسین،1407 ق.
محمدبن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد فی سیره خیر العباد، تحقیق و تعلیق: عادل احمد عبدالموجود، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1414 ق.
سید محمدحسین طباطبایی، سنن النبی (ص)، ملحقات از محمدهادی فقهی، قم: موسسه النشر الاسلامیه، 1416 ق.
شمس الدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت: موسسه الرساله، 1413 ق.
ابوعبدالله زرقانی مالکی، شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه، بیروت: دارالکتب العلمیه،1417 ق.
قاضی عیاض، الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، بیروت: دارالفکر للطباعه والنشر والتوزیع، 1409 ق.
ابوجعفر محمدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه قمی، عیون اخبار الرضا، تهران: انتشارات جهان، 1378 ش.
داوود سلیمانی، فقه الحدیث و نقدالحدیث، تهران: موسسه فرهنگ و دانش، دوم، 1389 ش.
قصص الانبیاء، مشهد: بنیاد پژوهشهای آستان قدس، 1409 ق.
محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیه،1365 ش.
منصوربن یونس بهوتی، کشاف القناع عن متن الاقناع، تحقیق: کمال عبدالعظیم العانی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1418 ق.
علیبن عیسی اربلی، کشف الغمه، تبریز: مکتبه بنی هاشمی، 1381 ش.
حسنبن یوسفبن علیبن مطهر حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم: النشر الاسلامی، 1417 ق.
ابوجعفر محمدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه قمی، کمال الدین و تمام النعمه، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1395 ق.
ابن منظور (محمدبن مکرم)، لسان العرب، بیروت: دارصادر، سوم، 1414 ق.
جعفر سبحانی، محاضرات فی الالهیات، قم: موسسه الامام الصادق (ع)، نهم، 1381 ش.
ابوجعفر محمدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه قمی، معانی الاخبار، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1361 ش.
سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410 ق.
راغب اصفهانی، المفردات فی قریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داوودی، دمشق: دارالعلم – دارالشامیه، 1412 ق.
رضی الدین حسنبن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، قم: انتشارات شریف رضی، 1412 ق.
ابوجعفر محمدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه قمی، من لا یحضره الفقیه، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دوم، 1413 ق.
محمدبن شهر آشوب مازندرانی، المناقب، قم: موسسه انتشارات علامه، 1379 ق.
احمدبن محمدبن ابیبکر قسطلانی قتیبی، المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه، قاهره: مکتبه التوفیقیه، بیتا.
سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417 ق.
ابوالفرج عبدالرحمانبن علیبن محمدبن علیبن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه،1418 ق.