ابوحمزه ثمالی یکی از اصحاب خاص حضرت امام سجاد علیه‌السلام بود و با او انس خاصی داشت. دعای شریف امام که طولانی‌ترین دعای سحر ماه رمضان است، از طریق او روایت شده و به همین علت «دعای ابوحمزه ثمالی» نام‌گذاری شده است.

او کتاب «تفسیر القرآن» را نوشته و رساله الحقوق امام سجاد (ع) را نیز روایت کرده است. جمیع بزرگان علمای رجال او را مورد اعتماد و ثقه دانسته‌اند.

ابوحمزه ثمالى در شهر کوفه پرورش یافت و همان جا را به عنوان محل زندگى انتخاب کرد. وى بعد از آن که به رشد و کمال رسید، به تبلیغ معارف و فرهنگ دینى و تدریس حدیث، اخلاق و تفسیر قرآن در مسجد کوفه پرداخت.

وى هر روز براى تدریس، عبادت و رسیدگى به امور مردم به ویژه شیعیان به مسجد کوفه می‌‌رفت. آن روز هم مثل همیشه در مسجد بود که آن لحظه تاریخى فرارسید.

خودش می‌‌گوید: «جلوى ستون هفتم مسجد کوفه نشسته بودم که از سوى باب کنده مردى وارد شد که من در طول عمر خویش شخصى زیباتر، خوشبوتر، پاکیزه‌تر و خوش‌لباس‌تر از او ندیده بودم. عمامه‌اى بر سر و پیراهنى عربى و قبایى بر تن داشت. کفش‌هاى عربى را از پاى درآورد و در کنار ستون هفتم به نماز ایستاد. تکبیره الاحرام نماز را وقتى ادا کرد، آن چنان جذاب و موثر بود که موهاى بدنم سیخ شد. شیفته نغمه زیبا و لهجه دلرباى وى شدم. نزدیکتر شدم تا کلماتش را بهتر بشنوم. چهار رکعت نماز خواند با رکوع و سجود کامل و عالى. بعد از سلام نماز، شروع به دعا کرد: «الهى ان کان قد عصیتک، فانى قد اطعتک فى احب الاشیأ الیک الاقرار بوحدانیتک.»

 

وقتى آقا را شناختم، خود را به قدم‌هاى مبارکش انداختم و خواستم پاهایش را ببوسم. حضرت با دست‌هاى مطهر خویش مرا از زمین بلند کرد و فرمود: نه! اى ابا حمزه! سجده مخصوص خداوند عزیز و جلال است. عرض کردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به این جا تشریف آورده‌اید؟ فرمود: براى آن چه که دیدى! اگر مردم می‌‌دانستند که نماز خواندن در مسجد کوفه چه فضیلتى دارد، مثل کودکان چهار دست و پا به سوى آن می‌‌شتافتند.

 

 

بعد از این که از دعا فارغ شد، از مسجد بیرون رفت. من با اشتیاق تمام به دنبال وى به راه افتادم تا این که به مناخ (محل نگهدارى شتران در کنار شهر) کوفه رسیدیم. در آن جا غلامی ‌‌بود که شتر این مرد با عظمت را محافظت می‌‌کرد. از غلام پرسیدم: این مرد کیست؟ جواب داد: آیا از شمائل و سیماى نورانى‌اش او را نشناختى؟ او حضرت زین العابدین، على‌بن‌الحسین (ع) است.

وقتى آقا را شناختم، خود را به قدم‌هاى مبارکش انداختم و خواستم پاهایش را ببوسم. حضرت با دست‌هاى مطهر خویش مرا از زمین بلند کرد و فرمود: نه! اى ابا حمزه! سجده مخصوص خداوند عزیز و جلال است. عرض کردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به این جا تشریف آورده‌اید؟ فرمود: براى آن چه که دیدى! اگر مردم می‌‌دانستند که نماز خواندن در مسجد کوفه چه فضیلتى دارد، مثل کودکان چهار دست و پا به سوى آن می‌‌شتافتند.

امام سجاد (ع) به ابوحمزه فرمود: «آیا دوست دارى قبر جدم، على‌بن‌ابى‌طالب (ع) را زیارت کنى؟» با شنیدن این پیشنهاد، شادى در چهره ابوحمزه موج زد و آن قدر خوشحال شد که سر از پا نمی‌‌شناخت. وى با این که در کوفه و نزدیک نجف بود، قبر امام على (ع) را نمی‌‌شناخت و همچنین تا آن لحظه ـ به علت موانعى ـ موفق به زیارت امام سجاد (ع) نشده بود. او که مدت‌ها انتظار وصال محضر یار را داشت، چنین فرصتى را غنیمت شمرد و با کمال میل، همراهى با امام (ع) را قبول کرد و در رکاب پیشواى چهارم شیعیان به راه افتاد. ابوحمزه در طول راه از خرمن معارف آن حضرت بهره برد، تا این که به مرقد شریف امیرالمومنین (ع) رسیدند. امام سجاد (ع) محل دفن مولاى متقیان را ـ که تا آن زمان مخفى بود ـ به ابوحمزه نشان داد و فرمود: «این قبر جدم، على‌بن‌ابى‌طالب (ع) است.»

ابوحمزه می‌‌گوید: «وقتى چشمانم به آن جا افتاد، بقعه‌اى سفید دیدم که نور از آن می‌‌درخشید. امام چهارم (ع) از شتر پیاده شده و گونه‌هاى مبارک را بر خاک قبر گذاشت؛ سپس شروع به خواندن زیارت کرد: «السلام على اسم الله الرضى و نور وجهه المضیىء...»

ابوحمزه می‌‌گوید: بعد از زیارت، امام سجاد (ع) به مدینه تشریف برد و من هم به کوفه بازگشتم. ابوحمزه پس از آن، بارها همراه شمارى از فقیهان شیعه به زیارت قبر حضرت امام على (ع) رفت. وى در این سفرها معارف اهل بیت (ع)؛ فقه، تفسیر و حدیث را به همسفران خود تعلیم می‌‌داد.