علمی بودن منابع عصر اول
منابع عاشورا بسیار فراوان، متنوع و هر کدام نیازمند توضیح ویژه خود هستند، اما پیش از هر چیز باید آنها را طبقهبندی کرد. یکی از رایجترین دستهبندیها در منابع، این است که زمان نگارش هر کدام را معین کرده و پس از زمانبندی آنها به اعتبار تاریخ نگارش، به منابع دست اول و دست دوم، طبقهبندی کنیم.
اگر معیار زمان تألیف را در آثار تاریخی مربوط به کربلا در نظر بگیریم، میتوانیم بر حسب قرن یا دورههای نزدیک به هم به طبقهبندی آنها بپردازیم. مثلا آثار قرن دوم یا سوم و به همین ترتیب قرون بعد. هر دوره تاریخی میتواند دستهای از منابع عاشورا را در خود جای دهد.
از نظر ویژگیهای آثار از هر یک از این قرون، این امکان وجود دارد که برخی از آنها را در یک دوره تاریخی شامل از یک قرن تا سه قرن قرار دهیم. مثلا آثار نوشته شده در قرون نخستین اسلامی، برای مثال تا قرن سوم؛ سپس آثار ادوار بعد، برای مثال قرن پنجم تا ششم، دوره ایلخانی و تیموری و سپس آثار نگاشته شده در دوره صفوی یا قاجاری یا پهلوی یا دوران پس از انقلاب.
این تقسیم خوبی است و میتوان درباره آن توضیح داد.
این ادوار، میتواند بر اساس شاخصهای فکری و نیز ویژگیهای خود این آثار و تعریف آنها بر اساس آن ویژگیها باشد. شاید رایجترین ویژگی، (الف) استحکام علمی آنها از نظر درونی و (ب) تسلط افکار خاص بیرونی در یک دوره تاریخی بر آنها باشد.
اما درباره نکته الف:
نخستین نکته مهم در این طبقهبندی، شناخت این دورهها، از نظر سطح علمی دانش تاریخ است. اینکه دانش تاریخ، در آن مقطع، در چه سطحی بوده، چه روشی از نظر نگارش در آثار تاریخی داشته و تا چه اندازه تاریخنگاری ما عالمانه بوده است. عالمانه بودن یک متن تاریخی هم خود شاخصهایی دارد.
این را میدانیم که مسلمانان به مستند بودن نقلها، بیش از هر چیزی بها میدادند، با این حال، در پی آن بودند که از حادثه، گزارش دقیقی بدهند، گزارشی همه جانبه که بتواند روشنگر چگونگی حادثه، علل آن و نیز آثار و نتایجش باشد. این نکته مهمی از نظر علمی بودن تاریخ است. نگارش آثاری قرص و محکم، مسند، آنگونه که مشتمل بر مواد اصلی یک رویداد تاریخی باشد.
در قرون نخستین اسلامی، چیزی به نام تحلیل تاریخی به صورت مستقل مورد نظر نیست و گزارش اصل حادثه، محور اصلی است. در این متنها، جز در مواردی اندک، اغلب نمیتوان گرایش راوی را به دست آورد، چرا که گویی هدف ثبت اصل حادثه بوده است. در اینباره، بیش از همه مقایسه آن آثار با آثار ادوار بعد مهم هستند.
نگارشهای این مقطع، از نظر شکلی، مانند احادیث و به صورت تقطیع شده عرضه شده و به رغم آنکه در کل از نوعی تسلسل تاریخی برخوردار است، اما شکافهایی میان روایات دیده میشود. در مواردی چینش نقلها نیز سلیقهای است، هر چند در مواردی، این سلیقه از پایهای منطقی برخوردار است که باید کشف کرد. دست کم باید روشی را در یک دوره تاریخی از نظر نگارش شناخت تا راحتتر بتوان درباره آنها قضاوت کرد. در میان نقاط قوت و ضعف، باید ارزیابی کرد که سطح علمی این آثار چه قدر است. آثار دورههای بعدی، از این علمیت، کمتر برخوردار هستند. البته خود این یک امتیاز است که اینها نزدیک حادثه هستند و آثار دورهها، به دلیل دور بودن، اصولا ارزش علمی زیادی نمیتوانند داشته باشند.
با همین معیار، اگر به تاریخنگاری اسلامی در دورههایی مانند ایلخانی ـ تیموری نگاه کنیم، نسبت به تغییر نگاه به ذکر سند و انداختن آنها، نگارش آثار سست گزارشی برگرفته از سایر متون و اغلب بدون ارجاع، نیز بیدقتی و غلبه نگاه داستانی بر نگارشها میتوان به عنوان برخی از ویژگیها اشاره کرد.
گزینش اخبار و غلبه تحلیل در منابع دورههای بعدی
نکته ب، مربوط به تأثیر جنبههای بیرونی، بر آثار است. غلبه افکار و اندیشههای خاص در این دورههای تاریخی منوط به شناخت طرز تفکر رایج میان مردم و عالمان است. برای مثال در دورههای ایلخانی ـ تیموری، به تدریج رنگ تصوف بر فرهنگ جامعه غلبه میکند. این رنگ، پیامدهایی در عرصه نگاه به تاریخ، تحلیل آن دارد. اثری مانند روضه الشهدا کاملا زیر سیطره تفکر عرفانی است. این البته جدا از رنگ ادبی اثر یاد شده است که خود بحث دیگری است و تسلط آن هم منبع را از «علمی بودن» دور میکند.
در دورههای نخست، برای مثال در قرون نخستین اسلامی، چیزی به نام تحلیل تاریخی به صورت مستقل مورد نظر نیست و گزارش اصل حادثه، محور اصلی است. در این متنها، جز در مواردی اندک، اغلب نمیتوان گرایش راوی را به دست آورد، چرا که گویی هدف ثبت اصل حادثه بوده است. در اینباره، بیش از همه مقایسه آن آثار با آثار ادوار بعد مهم هستند.
یک مسأله مهم در تفاوت میان دوره اول (سه قرن نخست اسلامی) با ادوار بعدی این است که تسلط نگرشها در ادوار بعدی، رو به تزاید است، در حالی که در نسل اول، تقریبا کمتر است. میدانیم که در هر دوره، نقلهای مربوط به یک رویداد تاریخی، بسته به اهمیت آن برای نسل حاضر که شنونده و خواننده هستند، تفسیر خاص خود را دارد. بدون شک این امر روی نگارش اثر میگذارد، به طور کلی میتوان گفت که هرچه به ادوار جدیدتری وارد شویم، فشار این تحلیلها و تفسیرها بیشتر میشود.
در مراحل بعدی، رکن «گزینش» از میان نقلهای قدیمی و در واقع غربالگری در آنها اتفاقی است که میافتد تا تحلیل، یعنی تسلط نگرشهای نویسنده بر آن رویداد راحتتر انجام شود. طبعا گزینش، یعنی استفاده از برخی از نقلهای مربوط به آن رویداد، ما را با محدودیتهای بیشتری در منابع متأخر روبرو میکند. به عبارت دیگر، دوره نخست نگارش، اغلب از شمار بیشتری نقل برخوردار بوده و هنوز بار تحلیلی زیادی بر آن سوار نشده است، در حالی که در دورههای بعدی، گزینش بیشتری صورت گرفته و تحلیلها افزایش مییابد. این تحلیلها، بخشی در امتداد همان غلبه نگرشهای خاص مانند آنچه درباره تصوف گفته شد و البته میتواند ایدئولوژیهای دیگر هم باشد، خواهد بود.
ادامه دارد...
برای مطالعه قسمت دوم این یادداشت اینجا را کلیک کنید.