همواره در وجود انسان نوری از عالم غیب پرتوافکن است که او را بهراستی، حقپرستی، عدالت و امانت راهنمایی میکند.گاهی این نور با مددهایی از عالم غیب یا اعمال صالحه انسان قوت میگیرد و تمام وجود او را روشن میکند. گاهی هم ممکن است بهواسطه سوء رفتار و توجه بیاندازه به امور مادی و بیاطلاعی از حقایق و معارف، کاهش بینش چشم دل رخ دهد. حب دنیا و جاه و مقام و شهوات بشر را سرگرم میکند و از تفکر در عواقب امور و آیندهای که در انتظار اوست بازمیدارد. حتی وقتیکه انسان بهاندازهای سقوط کرده که مصداق «اولیک کالانعام بل هم اضلّ» شده است، گاهی روزنههایی از وجودش به سوی عالم غیب بازمیشود که او را بهسوی حق میکشاند و همین فهم و درک خفیف، او را در مقابل خدا مسئول و حجت را بر او تمام میکند؛ بهطوریکه از او انتظار انجام وظیفه دارند و در صورت تن دادن به بیشرفی مستحق ملامت و سرزنش خواهند شد. آثار این غریزۀ حقیقتخواهی و سرشت خداداد را در تاریخ مخالفان اهل حق نیز میتوانیم مشاهده کنیم.
گاهی مخالفان انبیا و مکاتب حقپرستی در هنگامهای که گرم مبارزه با مردان خدا بودند، بیاختیار و ناآگاه زبان به مدح و ثنای آنها میگشودند؛ سپس دوباره به راه خود بازمیگشتند. تاریخ اسلام نیز مملو از این اقرارهای مخالفان اهلبیت (ع) نسبت به عظمت آنهاست.
آری دشمنان متعصب اهلبیت (ع) نیز به فضیلت آنها و بطلان خود شهادت میدادند و اقرار میکردند که حب دنیا یا لجاجت، آنها را به این راه کشانده. داستان ابی سفیان و اخنس و ابی جهل را بخوانید که چگونه محرمانه و دور از نظر دیگران شبها برای شنیدن آیات قرآن نزد پیغمبر میرفتند و روز با آن حضرت ستیزه داشتند. مخالفان حضرت علی (ع) نیز که ایشان را خانهنشین کردند به فضایل او معترف بودند و او را لایقترین شخصیت اسلام میدانستند. معاویه و عمروعاص، چه در زمان حیات حضرت امیر و چه بعد از شهادت ایشان مکرراً به فضایل حضرت اقرار میکردند و حتی گاهی از شنیدن فضایل و زهد و عبادت امیرالمؤمنین (ع) میگریستند.
ابن زیاد ملعون چنان تحت تأثیر اعتراضات قاطبۀ مسلمانان واقع و در امواج تنفر و انزجار عمومی غرق و نکوهیده نام شد که در اندیشۀ تبرئۀ خود و محو نامههایی که راجع به قتل حسین (ع) نوشته بود برآمد.
منصور دوانیقی دشمن سرسخت اهلبیت (ع) و شیعیان ایشان بود و به نقلهای معتمد امام صادق (ع) را مسموم و شهید کرد. بنا به نقل یعقوبی از اسمعیل بن علی بن عبدالله بن عباس، منصور برای آن حضرت آن قدر گریه کرد که ریشش از اشکش تر شد و میگفت: «آقای اهلبیت و بقیۀ نیکان ایشان از دنیا رفت.» سپس گفت: «جعفر از آن کسان بود که خدا در شان آنها فرمود: «ثُمَّ اَورَثنا الکتابَ الَّذین اصطَفَینا من عبادنا» (سورۀ فاطر آیۀ 32) و از کسانی بود که خدا آنها را برگزید و از پیشقدمان در خیرات بود.» [1]
دشمنان سایر ائمه (ع) نیز به فضایل ایشان اعتراف میکردند و در حل مسائلشان به اهلبیت (ع) متوسل میشدند. البته ناگفته نماند که اکثر این اقرارها بر اساس نیرنگ و سیاست و مصلحت و خودنمایی و اغفال مردم بوده است. ولی درهرصورت مقبولیت اهلبیت (ع) و حسن شهرت و اتفاق عموم را بر لیاقت و صلاحیت ایشان ثابت میکند.
آنچه گفته شد از خضوع دشمن و تواضع او در برابر حقیقت مردان خدا در تاریخ زندگانی حضرت سیدالشهدا (ع) نمایان و آشکار است. محمود عقاد دانشمند معروف مصری عقیده دارد: اکثر افرادی که به جنگ حسین (ع) رفتند خود را به کیشی غیر از کیش اسلام معرفی نمیکردند. سپاهی که به جنگ حسین (ع) رفت برای کشمکش با دل و وجدان خود جنگ میکرد و به خاطر والی و فرماندهاش با خدای خود نبرد میکرد. اگر علت جنگ آنها از روی عقیده بود اینقدر دامنشان به ننگ و عار نفاق و زشتی اخلاق آلوده نمیشد. جنگ آنها با مردی که میدانستند مرد حق است ناستودهتر از دشمنی و جنگ کسانی است که از روی جهل و نادانی جنگ میکنند. «لِاَنَّهم یُحاربونَ الحقَّ و هم یَعلَمون»[2]
دینوری میگوید: وقتی مروان پیشنهاد کشتن حسین (ع) را به ولید داد گفت: «وای بر تو! آیا مرا به کشتن حسین پسر فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) اشاره میکنی؟ به خدا سوگند! آنکس که محاسبه شود به خون حسین (ع) روز قیامت در نزد خدا، میزانش سبک است.» [3]سبط ابن الجوزی میگوید: ولید گفت: «ای مروان به خدا قسم دوست نمیدارم که آنچه آفتاب بران میتابد مال من باشد و من حسین (ع) را کشته باشم.» [4]و نیز خوارزمی نقل کرده که وقتی ولید از توجه موکب حسینی بهسوی عراق آگاه شد به ابن زیاد نامهای نوشت که از آن محبوبیت و عظمت مقام حسین (ع) در بین مسلمین و قلوب عموم آشکار است.: «حسین بن علی (ع) متوجه عراق شده و او پسر فاطمۀ بتول و فاطمه دختر پیغمبر خدا (ص) است؛ پس بترس از آنکه نسبت به او بدرفتاری کنی، و بر خود عیب و عاری برانگیزی که هیچچیز آن را جبران نخواهد کرد و همیشه خواص و عوام تا دنیا باقی است آن را فراموش نمیکنند.»
خوارزمی بعد از نقل این داستان میگوید که آن دشمن خدا به نامۀ ولید اعتنایی نکرد. [5]
حمید بن مسلم گفت: عمر بن سعد با من دوست بود بعد از بازگشتن از جنگ حسین (ع) به نزد او رفتم و از حالش پرسیدم، گفت: «از حال من نپرس که هیچکس از منزلش بیرون نرفت و برنگشت که بازگشت او بدتر از من باشد. قطع خویشاوندی کردم و گناه بزرگی را مرتکب شدم.» [6]
منصور که خود امام صادق (ع) را به شهادت رساند، برای آن حضرت آن قدر گریه کرد که ریشش از اشکش تر شد و میگفت: «آقای اهلبیت و بقیۀ نیکان ایشان از دنیا رفت»
عمر سعد تا زنده بود مردم از او کنارهگیری میکردند. هر وقت به گروهی از مردم میگذشت، از او روی میگرداندند و هر وقت داخل مسجد میشد مردم بیرون میآمدند و هرکس او را میدید به او دشنام میداد. ناچار خانهنشین بود تا وقتی که کشته شد.[7] حتی ابن زیاد ملعون نیز چنان تحت تأثیر اعتراضات قاطبۀ مسلمانان واقع و در امواج تنفر و انزجار عمومی غرق و نکوهیده نام شد که در اندیشۀ تبرئۀ خود و محو نامههایی که راجع به قتل حسین (ع) نوشته بود برآمد.
عمرو بن حریث که از خواص عبیدالله بن زیاد و پدرش [زیاد] بود و گاهی از طرف آنها نیابت فرمانداری کوفه به او واگذار میشد، بنا به نقل سبط ابن جوزی در خبر جانکاه، تقویر قطعههای کوچکی از گوشت و اعضای آن سر مبارک (رأس شریف امام حسین (ع)) را از ابن زیاد گرفت و در ردای خزی که به دوشش بود جمعآوری کرد و غسل داد و عطر و طیب بر آنها زد و کفن کرد و در خانه خودش دفن کرد و آن خانه معروف به دار الخز شد. [8]
اینگونه اشخاص دین را تا جایی که به منافع مادی آنها لطمه نزند محترم میشمارند و در هنگام معارضه و مزاحمت، دین را به دنیا میفروشند. اینگونه افراد در عصر ما بسیارند. عمرو بن حریث گوشت سر حسین (ع) را تقدیس کرد و شاید آن را موجب برکت میدانست؛ ولی قاتلان حضرت را نیز یاری کرد. در زمان ما هم مردمی هستند که نسبت به سیدالشهدا (ع) ارادت دارند ولی با هدف او میجنگند، برای اسیری زینب (س) گریه میکنند ولی نسبت به حجاب و عفاف زنانشان بیتفاوتاند، موقع سفر از زیر قرآن رد میشوند ولی تعالیم قرآن را زیر پا میگزارند.
«اف بر این مسلمان نمایان واف بر این آیین نامسلمانی»