مردان و زنان، سایبان ها و خیمه ها را به پا کردند. کسی اشتری را عِقال زد، دیگری اسب خود را آب داد، و آن یکی اشتران را علوفه، و کودکان فریاد کنان به بازی دنبال هم دویدند.

جُون، همراه ساربان، لاشۀ گوسفندان را قطعه قطعه کرد و به هر خیمه سهمی رسید. سهمی هم، نصیب میهمان قافله سالار شد.

مرد گفت؛ این برای چیست؟

گفت، قربانی!

مرد، رو به قافله سالار کرد.

گفت؛ خدا قبول کند و ترا به خواسته ات رساند و از حوادث مصون بدارد.

گفت؛ مقدر همان است که او بخواهد.

گفت؛ پدر و مادرم به فدایت. کاش این گوسفندان را در منی ذبح می کردی و در مکه می ماندی تا مردمان از حج باز می گشتند. شاید با تو هم صدا می شدند.

قافله سالار گفت؛ پیروان شیطان، از خدای رحمان پیروی نمی کنند!

گفت؛ ترا بخدا سوگند می دهم برگرد، در کوفه هیچ دستی با شمشیر به سویت نمی آید،

مگر آنکه قلبت را در سینه بجوید.

گفت؛ ای بنده خدا! خدای تعالی بر کار خویش چیره است و مغلوب نمی شود.

بخدا سوگند مرا بحال خود وا نمی نهند تا این پیراهن زیرین را نیز به در آورند!

 

 


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.