دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
صحنۀ جان‌سوز

چون صبا دید به صحرا، بدن بی‌کفنش

خاک می‌ریخت به جای کفنش بر بدنش

 

چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد

حمد یزدان به لبش بود و شفاعت سخنش

 

 

تازۀ کهن

کیست این کشته؟ که جان همه قربان تنش!

خاک صحرا، کفن و خون گلو، پیرهنش

 

مصحف فاطمه در قلزم خون افتاده

آیه‌آیه شده چون صفحۀ قرآن، بدنش

 

شهید عشق

شهید عشق را نازم! که گاهِ بذل و ایثارش

فلک را پشت لرزید از نهیب رزم و پیکارش

 

نشد سدّ رهِ او در طریق عشق و جان‌بازی

نه آه سرد طفلانش، نه اشک گرم بیمارش

 

حاجت شکسته‌دل

 

کلیم اگر دعا کند، بی‌تو دعا نمی‌شود

مسیح اگر دوا دهد، بی‌تو دوا نمی‌شود

 

اگر جدایی اوفتد، میان جسم و جان من

قسم به جان تو! دلم، از تو جدا نمی‌شود

صبح شهادت

 

شبی که صبح شهادت، در انتظار تو بود

جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود

 

لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌‌سوخت

فرات موج‌زنان گر چه در کنار تو بود

نقش لادن

 

آه از آن دم! که سر از پیکر انسانی چند

شد جدا پیش رخ جمع پریشانی چند

 

آن چه از ظلم و ستم گشت به یک روز پدید

چشم آفاق ندیده است به دورانی چند

موج خون

 

خونِ دل می‌چکد از ناوک مژگانی چند

ز غم فاجعۀ قتل شهیدانی چند

 

کاش آن روز از این فاجعه، می‌گشت پدید

به سر خطّۀ هستی، خط بطلانی چند

مظلوم کربلا

 

می‌میرم و عطش، جگرم پاره‌پاره کرد

بسته به روی عترت من، راه چاره کرد

 

دود است، پیش چشم من این آسمان، بلی

طفلم ز اشک، دامن من، پُر ستاره کرد

درد جان‌گزا

 

ای آن‌ که در عزای تو، چشم جهان گریست!

وز درد جان‌گزای تو، هفت آسمان گریست

 

تنها نه آدمی ز غمت خون ز دیده‌ رانْد

در ماتم تو عرش و زمین و زمان گریست

فیض‌ عشق

کلیم عشق منم، طور، کربلای من است

ذبیح عشق منم، قتلگه منای من است

 

عصا به دست گرفتن، نه درخور جنگی است

کنون که پیر شدم، نیزه‌ام عصای من است

 

گریه مکن

گریه، ای دختر رباب! مکن

نرگست، شیشۀ گلاب مکن

 

روی غم‌های جان، غمی مفزای

ز اشک حسرت، دلم کباب مکن

 

سیمرغ فدایی

 

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد

 

خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×