دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مطلع نورین

 

دعوی شور‌افکنی دارد قلم

                        قصّه‌ی ناگفتنی دارد قلم

 

یادم آمد باز، شور کربلا

                        قصّه‌ی یوم نشور کربلا

عبد صالح

 

بلبل نطقم شده دستان‌سرا

                        می‌کند در گلشن معنی نوا

 

برده بویی از سراندازان عشق

                        خاصه از سرخیل جان‌بازان عشق

تحفه‌ای نایاب

 

باز هم امشب دلم با صد امید

                        می‌رود سوی اباالفضل رشید

 

آن که آمد در وفاداری فرید

                        آن که مانندش دگر گردون ندید

غیرت سلاح

 

بهر عزم رزم قوم دین‌تباه

                        حضرت عبّاس آمد نزد شاه

 

گفت کای صورت‌نگار نُه فلک!

                        وی طفیل مقدمت، روح مَلَک!

محرم ساقی

 

دیگر نداشت، ساقی لب‌تشنه‌مست، دست

یعنی که شسته بود، وفا را ز دست، دست

 

آن مشک تیر خورده به دندان، چنان گرفت

انگار نیست زخمی و انگار هست، دست

نگین رود

روی اسب سرکش امواج زین انداخته

آنکه روی آب را هم بر زمین انداخته

 

رود انگشتی‌ست جاری که اباالفضل جوان

پا به دریا برده و بر او نگین انداخته

غیرت سرخ هاشمی

آب؟ ... نه... اتهام تلخی بود که به دستان تو نمی‌آمد

 تو که دریای بیکران بودی، تشنگان غریب صحرا را

آه! بعد از چقدرها تاریخ، من هنوز از خودم پشیمانم

که چرا سد رفتنت نشدم؟... که چرا چشم‌های سقا را

سرو نقره نشان

مرد با رفتنش انگار، جهان را می‌برد

مرد می‌رفت، و با خود هیجان را می‌برد

جاده‌ها از سفری، تلخ خبر می‌دادند

سفری تلخ، دو چشم نگران را می‌برد

به خط فاطمی

کنار علقمه غوغاست مادر

سرم بر دامن زهراست مادر

 

ببین تصویر وصل یاس و عباس

عجب این منظره زیباست مادر

عطش نوشید

عطش نوشید، لب تشنه‌ترین شد

تنَش مجموعۀ زخم زمین شد

 

در این سو، چشم‌ها در راهِ او ماند

در آن سو، جذبۀ پیغمبرش خواند

ماهِ ماهان

تو بی‌پایانی، ای آغازِ آغاز!

به دست تو هزاران راه شد باز

 

در آن هنگامه گم شد دست‌هایت

به جای دست آمد بالِ پرواز

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×