دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دست همت بر سر شاه و گدا دارد حسین

جعد مشکین طرۀ عنبرگشا دارد حسین  حُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسین 

شورش امکان اگر طرح محیط  دهر ریخت  بر دو عالم سایۀ بال هما دارد حسین 

عزم وضو کرده به خون گلو

زهرۀ منظومۀ زهرا حسین

کشتۀ افتاده به صحرا حسین

 

دست صبا زلف تو را شانه کرد

بر سر نی خندۀ مستانه کرد

یک کاروان خسته به دیدارت آمده است

دستی بکش به موی پریشان ابرها

ای تشنگیت حسرت پنهان ابرها

 

در آن غروب تشنه، زلال نگاه تو

آبی نزد به آتش دامان ابرها

 

حالا هنوز موقع مغرب به یاد تو

جاری است خون ز چاک گریبان ابرها

 

شن می‌خورند بی تو و گندم نمی‌خورند

لب‌های تشنۀ تو چرا جم نمی‌خورند

از آب چشمه‌های ترنم نمی‌خورند

 

بر قایق طلایی لبخندها سوار

دیگر نمی‌شوند و تلاطم نمی‌خورند

دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت

ای بسته بر زیارت قدّ تو،  قامت آب  شرمندۀ مروّت تو تا قیامت، آب

در ظهر عشق،  عکس تو لغزید در فرات شد چشمه حماسه ز جوش شهامت،  آب

تنها زن مرد تاریخ

بر دوش من می‏‌نشیند، یک کهکشان عشق بی ‏سر زخمی‏‌ترین شانه هستم در روز میلاد خنجر

حتی برای تهاجم، این سنگ‏‌ها جان گرفتند رحمی ندارد زمینت، وقتی نداری برادر

در حریم تو

زیر ایوانت اگر روزی کبوتر می‌شدم آنقدر پر می‌زدم در خون که پرپر می‌شدم آتشم گل کرد و بالم سوخت با پروانه‌ها کاش چون پروانه در آتش شناور می‌شدم  

یک دشت سرشار از شجاعت بود

وقتی صدای شوم دشمن را در لحظه‏‏‌های جنگ حس می‏‌کرد سنگینی بغض نرفتن را بر سینه‌‏اش چون سنگ حس می‏‌کرد

با آنکه مشتاق شهادت بود ـ در آن زمین پرخطر ـ اما یک گام دوری از برادر را انگار صد فرسنگ حس می‏‌کرد

اوجی بی ‏نهایت پیش روست

قد بر افرازید! یک عالم شقاوت پیش روست پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست

ای حسینی مشربان! در معبد آزادگی تا نماز آرید،  محراب عبادت پیش روست

به روی دست می‏‌گیرم گل نیلوفر خود را

به میدان می‏‌برم از شوقِ سربازی سر خود را تو هم آماده کن ـ ای عشق! ـ  کم‏ کم خنجر خود را

مرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیست که در تن‏پوشی از شمشیر بینم پیکر خود را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×