حرف جود است و باز مرغ دلم، سمت بام جواد پر دارد

خسته از راه‌های نافرجام، به سوی خانه‌اش گذر دارد

می‌رود همره نسیم سحر، تا دمی در برش بیاساید

مثل طفلی یتیم و خسته و زار، که به دل حسرت پدر دارد

آیینه‌ات آغازگر شیدایی است

آیین تو مهد رویش زیبایی است

هر نقشی از آسمان راز تو حسین

یادآور خاطرات عاشورایی ا­ست

عاشق آن به که دایم در بلا بی

ایوب آسا به کرمان مبتلا بی

حسن آسا به دستش کاسهٔ زهر

حسین آسا به دشت کربلا بی

موجی که به یاری‌ات مصمّم بودند

دستور زبان عشق آدم بودند

یاران تو در حکایت کرب و بلا

هفتاد و دو حرف اسم اعظم بودند

مثل او در زمین نباشد کس

بر علی همنشین نباشد کس

محرم مرتضی پس از زهرا

غیر ام البنین نباشد کس

ای که از عشق علی پیرو الله شدی

مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی

نوکر شیرخدا باش و ببین شاه شدی

خوش به حال تو اگر عابر این راه شدی

طوفان خون ز چشم جهان جوش می‌زند بر چرخ نخل ماتمیان دوش می‌زند

یارب شب مصیبت آرام سوز کیست؟ امشب که برق آه، ره هوش می‌زند

خوش به حال دل ما گرچه پر از تنهایی است

هرچه هم هست گرفتار غم لیلایی است

هرچه از جور زمان زخم به قامت دارد

جای شکرش سر جاش است پر از شیدایی است

با آه آه خویش پُلی تا فلک زدی

آتش به جان و هستی خیل ملک زدی

ای بانوی مقدس گلخانۀ علی

تکیه ز قدر و منزلتت بر فلک زدی

چون آسمان کند کمر کینه استوار کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار

خون شفق ز پنجه خورشید می‌چکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار