دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آسمان روشن

شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت

حدیث در به دری‌های من شنیدن داشت

 

ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر

که سرنوشت تو در خاک و خون شنیدن داشت

خورشیدهای توأمان

 تمام چشم­‌های تشنه حس کردند باران را

شبی که غنچه­‌ها دیدند بیداد زمستان را

 

من از اشک ترنج وُ تیغ­‌های سرخ می­‌ترسم

چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسف­‌های گلدان را

تقدیم به حضرت عباس (ع)
نماز عشق

چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است

 

گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش

پر ز خوناب بود، چشم من از آب تهی است

کوتاه سروده
پیغمبر عشق

حلولی تازه در گِل شد دوباره

برای سجده قابل شد دوباره

 

به روی نیزه بر پیغمبر عشق

و جبرائیل نازل شد دوباره

کوتاه سروده
امان

امان از ماجرای پیکری که...

امان از سرگذشت حنجری که ...

 

امان ای دل، امان ای دل، امان ای ...

امان از قصۀ انگشتری که ...

 

به محضر حضرت عباس (ع)
داغ شقایق

رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم

ذوالجناح

خونی که روی یال تو پیداست ذوالجناح خون همیشه جاری مولاست ذوالجناح

یک قطره آفتاب به روی تنت نشست بوی خدا ز یال تو  برخاست ذوالجناح

آتش گرفته

خدایا پیکرم آتش گرفته

دل غم پرورم آتش گرفته

 

 شهادت نامه را با خون نوشتم

 ولیکن دفترم آتش گرفته

 

وداع

نگران بودم از این لحظه وآمد به سرم زینب و روز وداع تو؟ امان از دل من

این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من 

کوتاه سروده
شمشیر ز بودن خودش مانده خجل

تا جان ز تن برادرت گشت جدا انگار که جان ز پیکرت گشت جدا

شمشیر ز بودن خودش مانده خجل چون با لبه‌اش گلِ سرت گشت جدا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×