دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در ستایش ذاکران و شاعران اباعبدالله
حضرت عشق خانه‌ات آباد

بسم رب تمام شاعرها

شاعرانی که از شما گفتند

بسم رب تمام ذاکرها

ذاکرانی که از شما گفتند

کوتاه سروده
ای کاش...

میان کوچه‌ها آداب می‌ریخت

عرق از صورت ارباب می‌ریخت

 

و ای کاش آن زمان عباس هم بود

که روی آتشِ در، آب می‌ریخت

بغض انارینه

آسمان تاب ندارد تب جانکاه تو را

وزمین طاقت یک گریۀ کوتاه تو را

 

خواستی در عطش قافله فریاد کنی

بغض آمد به گلو، بست گلوگاه تو را

کوتاه سروده
بر بخت ما همیشه عرب رشک می‌برد

در مُلک ری شکوه خدایی بزرگوار

 زرتشت این قبیله شمایی بزرگوار

 

 بر بخت ما همیشه عرب رشک می‌برد

 داماد خانوادۀ مایی بزرگوار

خون می‌چکد در رقص خنجرها

چه می‌خوانند این سان آتشین بر نیزه‌ها سرها

چه آهنگی است این؟ خون می‌چکد در رقص خنجرها

 

یقینی سرخ در تاریکی تردید جاری شد

دوباره لاله گون شد لاله گون شد باغ باورها

بار سفر بستی، مدینه شعله‌ور شد

پنهان ز خواهر می‌کنی چشم ترت را

شاید ندیدی اشک‌های خواهرت را

 

بار سفر بستی، مدینه شعله‌ور شد

در یاد دارم آن نگاه آخرت را

 

ام البنین روی سرت قرآن گرفته

تا پر کند یک بار جای مادرت را

کعبۀ هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی

ساربان غریب می‌خواهی این همه مست را کجا ببری؟

تشنه آورده‌ای که آب دهی، یا به سرچشمۀ بقا ببری؟

 

کعبۀ هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی

یک قبیله ذبیح آوردی غرق خون تا دل از مِنا ببری

کوتاه سروده
بی خون تو مرز عشق ناپیدا بود

بی داغ محبت تو دل رسوا بود

بی خون تو مرز عشق ناپیدا بود

 

گر عشق تو رنگ غم نمی‌داد به دل

عشق و دل و غم، سه لفظ بی معنا بود

کوتاه سروده
بماند...

امان از ماجرای پیکر او

امان از سرگذشت حنجر او

 

تنی ماند و سری بر نیزه‌ها رفت

بماند قصۀ انگشتر او

مدح امام حسین (ع)
پسرخواندۀ زمین

قرار بود که با آب و گل عجین بشوی برای اینکه سفالینه‌ای گلین بشوی

 

پیاله‌ای بشوی با شراب‌های مگو و بعد هم‌دهن رب‌العالمین بشوی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×