دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ندای قد قُتل از آسمان کوفه رسید

 

گره گشای دو عالم گره به ابرو داشت

تمام عمر پس از فاطمه غم او داشت

 

شبانه روز علی بود و گریه خون بود

تمام عمر عزای شکسته پهلو داشت

الفت قدیم

 

پدرم، این پسر فاطمه مهمان من است

عمّه! مهمان نه؛ که جان من و جانان من است

 

کنج ویرانه‌ی شام و سر خونین پدر

آسمان در عجب از این سر و سامان من است

احوال اهل‌بیت (ع)

 

چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان

از چاشت‌گاه کوفه بتر گشت، شامشان

 

از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق

کرد آن ‌چه داشت، ساقی دوران، به جامشان

مصیبت ورود

 

چون تازه شد مصیبتشان از ورود شام

از شهر شام، خاست عیان، رستخیز عام

 

ناکرده فرق، آل علی را ز مشرکان

افتاده اهل شهر، در اندیشه‌های خام

 

چشم خامه

 

گل باغ ولایت را که جان‌ها برخی نامش

عجب دارم که جا دادند در ویرانه‌ی شامش

 

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را

که پوشیده است ایزد، جامه‌ی عصمت بر اندامش

 

شهدا و اسرا

 

شامیان! خون به دل خون‌شده‌ی ما نکنید

این ‌قَدَر ظلم به ذرّیّه‌ی زهرا نکنید

 

بگذارید بگرییم به مظلومی خویش

به سرشک غم ما، خنده‌‌ی بی‌جا نکنید

خورشید منکسف

در شام، چون‌ که آل علی را مقام شد

روز جهان، سیاه‌تر از تیره‌شام شد

 

شاهی که گنج سرّ خدا بود سینه‌اش

چون گنج در خرابه‌ی شامش، مقام شد

 

حمایل زرّین

 

چو بر بستند «آل الله»، سوی شام، محمل‌ها

به محمل‌ها مکان کردند، هم‌چون غصّه در دل‌ها

 

ز بس سیل سرشک از چشمه‌های چشم شد جاری

فرو رفتند آن جمّازه‌ها تا سینه، در گِل‌ها

 

آفتاب برج ‌عصمت

 

شام، روشن از جمال زینب کبراستی

سر به زیر افکن که ناموس خدا، این جاستی

 

کن تماشا آسمانِ تابناکِ شام را

کآفتاب برج عصمت از افق، پیداستی

اقرار

 

خطبه‌هایی را که زینب ساز کرد

مشت دشمن، پیش مردم باز کرد

 

مستی شب رفت و روز آمد پدید

خود از آن مستی به هوش آمد یزید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×