- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۶۷۴
- شماره مطلب: ۵۴۹۴
-
چاپ
آفتاب برج عصمت
شام، روشن از جمال زینب کبراستی
سر به زیر افکن که ناموس خدا، این جاستی
کن تماشا آسمانِ تابناکِ شام را
کآفتاب برج عصمت از افق، پیداستی
آب گردد زَهرهی شیران در این صحرا، مگر
دختر شیر خدا، خفته در این صحراستی؟
در شجاعت چون حسین و در شکیبایی حسن
در بلاغت چون علیّ عالیِ اعلاستی
کرد روشن با جمالش، آسمان شام را
کز فروغ چهره گویی زُهرهی زهراستی
-
چشمۀ فرات
شاهی که سفینه النجاتش خوانند
مصباح هدای کائناتش خوانند
آلوده به خاک ماتم اوست هنوز
آن آب که چشمۀ فراتش خوانند
-
مه انجمن
آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش
جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنش
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهرهی تابنده و وجه حسنش
-
دست اجل
شه چو آمد ز لب تشنهی اصغر، یادش
رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش
بند قنداقهی اصغر به سر دست گرفت
تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش
آفتاب برج عصمت
شام، روشن از جمال زینب کبراستی
سر به زیر افکن که ناموس خدا، این جاستی
کن تماشا آسمانِ تابناکِ شام را
کآفتاب برج عصمت از افق، پیداستی
آب گردد زَهرهی شیران در این صحرا، مگر
دختر شیر خدا، خفته در این صحراستی؟
در شجاعت چون حسین و در شکیبایی حسن
در بلاغت چون علیّ عالیِ اعلاستی
کرد روشن با جمالش، آسمان شام را
کز فروغ چهره گویی زُهرهی زهراستی