دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بیت‌الغزل

زینب، آن گردون عصمت را قمر

از فروغش، مهر رخشان، جلوه‌گر

 

مام را در صورت و معنی، نشان

فاطمه در هیأت زینب، عیان

 

هیجده خورشید

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌چون سواد شام کم‌کم شد پدید

رنگ از رخسار «آل‌اللَّه» پرید

 

تا در این‌جا محمل زینب رسید

حق به فریاد دل زینب رسید

 

تماشای افق

در سر من، باز شور دیگر است

شام را امروز، صبح محشر است

 

آینه‌یْ اسلام را بشْکسته‌اند

شهر را از ذوق، آذین بسته‌اند

 

 

مسجد جامع دمشق

روز آدینه یزید زشت‌نام

رفت سوی مسجد مشهور شام

 

داد فرمان، منبری بگْذاشتند

خود خطیبی را بر آن واداشتند

 

بانگ منادی

باز روزم در نظر آمد چو شام

یادم آمد، ماجرای شهر شام

 

چون اسیران دیار کربلا

صبح‌دم شد وارد شام بلا

 

 

فاتح شام

زینب آمد شام را یک باره ویران کرد و رفت

اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت

 

از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب

هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت

 

وجه الله

 

شاهنشه دین، حسین آن وجه‌ اله

تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه

 

لب باز نمود و گفت با حال تباه:

لا حول و لا قوّه الّا بالله

 

آفتاب شام

آن جا که جشن و شادى و بزم شراب بود

یک چند دل در آتش سوزان، کباب بود

 

یک سو رباب چنگ به دل مى‌‏زدى ز غم

یک سو نواى دل‏کش چنگ و رباب بود

 

شهر محنت

 

در ورود شام با شمر لعین

این چنین گفت «امّ کلثوم» حزین:

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده‌پوشان حریم داوریم

زینب دیگر

بانو! غزل سروده‌ام امشب برای تو

احساس شاعرانۀ من هم، فدای تو!

 

فرزند بوتراب و گل یاس احمدی

دنیا، فدای این همه قدر و بهای تو!

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×