دسترسی سریع به موضوعات اشعار
دختر شیرین زبان
رونمایم از سفر کوه غم است
قامتم از کوله بار غم خم است
از میان این همه طفل یتیم
دختر شیرین زبان تو کم است
همای قدس
هُمای قدسم امّا گوشهی ویران، مکان دارم
دلی پُر خون چو لاله، از فراق باغبان دارم
چراغان کردهام ویرانه را با اشک خونینم
بیا، عمّه! تماشا کن که امشب میهمان دارم
چراغ
عجب چراغ شگفت آوری است نور حسین!
که هر چه باد وزد، میشود فروزانتر
براى زینب کبرى از آن همه غم و درد
ز داغ مرگ رقیّه نبود سوزانتر
آرام جان
دل شب چشمهها از چشم وا کرد
میان گریه بابا را صدا کرد
ز دوری پدر چون گریه سر کرد
صدای گریهها سر را خبر کرد