دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تشنۀ مناجات

کلیم بی کفن کربلای میقاتی خلیل بت شکن کعبۀ خراباتی

چه فرق می‌کند آخر به نیزه یا گودال؟ همیشه و همه جا تشنۀ مناجاتی

با چشم‌های غیرت سقّا

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم دارد عزای دیدن بابا هنوز هم

تا تاول دوبار‌ه‌ای از راه می‌رسد با گریه آه می‌کشد آن را هنوز هم

بال کبود

من گریه می‌کنم به سر از پیکری که نیست تو شکوه می‌کنی ز من از معجری که نیست جارو زدم به پای تو خاک خرابه را با چند تار گیسوی از خون تری که نیست  

کوچه‌های نامحرم

به دامنم ببرد رشک، آسمان بابا! به ماه تا که تو را می‌دهم نشان بابا! تو بعد نیزه و طشت و تنور و خورجین‌ها شدی به کودک ویرانه میهمان بابا!

 

گریۀ بدون صدا

 

آهش میان هلهله‌ها ناپدید شد

از گریۀ بدون صدا نا‌امید شد

 

دیگر بلند نام تو را می‌زند صدا

او نوحه خواند و خالق طرحی جدید شد

 

گلدسته‌های نیزه

قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود

پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود

 

با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر

از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود

 

تیر تماشا

به روى دامن من ‌امشب استراحت کن

چو من به خاک نشینى بیا و عادت کن

 

چقدر دور سر روى نیزه پر بزنم

بمان و مثل همیشه کمى محبت کن

زلف‌هایت را ورق می‌زد شبیه مقتلی

از وقار عمه جان خود حجاب‌ آموخته او مودب بودنش را از رباب‌ آموخته

 

با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت رزم را از فاطمه، از بوتراب‌ آموخته

قلب کوچک

کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟

 

کسى نبود بپرسد که از کدام گناه نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى

این دختر نحیف، همان نازدانه است

مثل قدیم با دل من، سر نمی‌کنی

جانم به لب رسید، تو لب تر نمی‌کنی

 

حرفی بزن، جواب تو والله سنگ نیست

از چه هوای سورۀ کوثر نمی‌کنی؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×