دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چه کرده خیزران با قلب دختر

نگاهی نیمه‌جان و بی‌رمق داشت

دو چشم خونجگرتر از شفق داشت

 

چه کرده خیزران با قلب دختر

اگر جان داد از داغ تو، حق داشت

 

ماه رقیه

 

انیس شیون و آه رقیه

شدی بر نیزه‌ها، ماه رقیه

 

ببر با خود مرا، خیری ندارد

پس از تو عمر کوتاه رقیه

 

بی‌پناهی

چه دلگیر است بی‌تو بی‌پناهی

نگاهی کن به حال من، نگاهی

 

برای پر زدن از این خرابه

بهانه دارم امشب تا بخواهی

 

نگاهم پر ستاره

 

نمانده راه چاره، آه بابا

نگاهم پر ستاره، آه بابا

 

اگر می‌‌پرسی از حال رقیه

نپرس از گوشواره آه، بابا

 

به لب آمد دگر جان رقیه

تحمّل دارد این چشمان تر؟ نه

تحمل دارد اما اینقدر! نه

 

به لب آمد دگر جان رقیه

بیا بابا ولی حرف سفر! نه

 

گلزخم

ز خاطر برده‌ام چشم ترم را

همه گلزخم‌های پیکرم را

 

از آن وقتی که دیدم نیمۀ شب

کبودی‌های روی مادرم را

 

جان بر لب

 

شبم بی تو نگردد طی! می‌‌آیی؟

بگو خورشید روی نی! می‌‌آیی؟

 

شدم جان بر لب از داغ تو بابا

به دیدار رقیه کی می‌‌آیی؟

 

میهمانی

اگر غم را، ز چشمانم نخوانی

چه باید کرد با بی‌همزبانی

 

تو که رفتی شبی تا دیر راهب

بیا یک شب خرابه میهمانی

 

سخت است...

غریبی، بی‌قراری، آه سخت است

غم چشم انتظاری، آه سخت است

 

بفهمی که در این دنیای تاریک

دگر بابا نداری، آه سخت است

 

گل اشک

گل اشک از نگاهم چیده بودم

یتیمی را دگر فهمیده بودم

 

به من گفتند: بابایت سفر رفت

ولی من نیزه‌ها را دیده بودم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×