- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۹۸۰
- شماره مطلب: ۷۰۱۴
-
چاپ
زلفهایت را ورق میزد شبیه مقتلی
از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
او مودب بودنش را از رباب آموخته
با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت
رزم را از فاطمه، از بوتراب آموخته
چشم بارانی او آموزگار اشک بود
گریه کردن بر لبت را او به آب آموخته
زلفهایت را ورق میزد شبیه مقتلی
روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته
جمع زد زخم تو را با زخمهای مادرت
با شمارش کردن آنها حساب آموخته
چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود
پلکهایش چند روزی هست خواب آموخته
زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت
سوختن را پا به پایش آفتاب آموخته
گاه باید که ادب از بی ادب آموخت، پس
بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته
-
جاری ز سر انگشت تو آب حیات است
یا والقمر! والشمس! مزمّل! اباالفضل
ای قبله گاه شاعر بیدل، اباالفضل!
الفاظ موج و، دامنت ساحل اباالفضل!
یا دائم الفضل علی السائل، اباالفضل
-
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
وقتی به جان شاخۀ طوبی خزان افتاد
اشک خدا باران شد و از آسمان افتاد
خون دلت ریشه دوانده بین خاک طوس
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
-
کبوتر حرمش، اشک ذوالجناح نداشت
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت
-
عطر سیب
در حرم پیچید عطر سیب، زائر فیض برد
هرکسی در بارگاهت بود، حاضر فیض برد
با بیان روضههایت پلک من هم خیس شد
چشمهایم چون زمین خشک و بایر فیض برد
زلفهایت را ورق میزد شبیه مقتلی
از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
او مودب بودنش را از رباب آموخته
با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت
رزم را از فاطمه، از بوتراب آموخته
چشم بارانی او آموزگار اشک بود
گریه کردن بر لبت را او به آب آموخته
زلفهایت را ورق میزد شبیه مقتلی
روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته
جمع زد زخم تو را با زخمهای مادرت
با شمارش کردن آنها حساب آموخته
چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود
پلکهایش چند روزی هست خواب آموخته
زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت
سوختن را پا به پایش آفتاب آموخته
گاه باید که ادب از بی ادب آموخت، پس
بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته