دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سوز و گداز

 

ای پدر! از سفر ماریه بازآمده‌ای؟

یا ذبیحی تو و از راه حجاز آمده‌ای؟

 

تو به دیدار خدا رفتی و من در عجبم

با سر غرقه به خون، بهر چه باز آمده‌ای؟!

قبله‌نما

 

ای پدر جان! ز کجا آمده‌‌ای؟

سوی ویرانه چرا آمده‌ای؟

 

طایر سدره و ویرانه‌ی شام؟!

از کجا تا به کجا آمده‌ای؟!

بهانه

 

امشب دلم گرفته بهانه، برای تو

بابا! بیا که آمده در سر، هوای تو

 

امشب اگر به گوشه‌ی ویران گذر کنی

بر آن سرم که بوسه زنم، خاک پای تو

به ناز خفته

 

هنوز تشنه‌لبی؟ لاله‌ی شکفته‌ی من!

تو نور چشم منی، ای مه دو هفته‌ی من!

 

کبودی اثر سنگ بر رُخت پیداست

نگفته، با خبری از غم نهفته‌ی من

 

آرزوی سپید

 

روح بزرگش دمیده ا‌ست، جان در تنِ کوچک من

سرگرم گفت‌و‌شنود است، او با منِ کوچک من

 

وقتی که شب‌های تارم، در آرزوی سپیده ا‌ست

خورشید او می‌تراود، از روزنِ کوچک من

 

مسیحایی نفس

 

بگو، ای سر! چرا کردی تو سرگردان به هر کویم؟

به مانند سر زلفت، کشی این سو و آن سویم

 

بیا، ای میهمان! امشب به روی دامنم بنْشین

که با تو من حدیث رنج خود، سربسته می‌گویم

مژدۀ وصل

 

گر چه از ضعف تن از جا، نتوان برخیزم

«مژده‌ی وصل تو کو؟ کز سر جان برخیزم»[i]

 

دانه‌ی خال تو بس، بهر گرفتاری دل

«طایر قدسم و از دام جهان برخیزم»

مونس من

 

کاروان رفت و من سوخته‌دل، جا ماندم

آه! کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم

 

همرهان بی‌خبر از من بگُذشتند و دریغ!

من وحشت‌زده در ظلمت صحرا ماندم

سینۀ سوزان

 

من کیستم؟ رسول خدا را سلاله‌‌ام

وندر حریم زاده‌ی زهرا، غزاله‌ام

 

نامم رقیّه، دختر سلطان کربلا

باب الحوائجم، به خدا! گر سه ساله‌ام

گل آبله

 

من دختری یتیمه و محنت کشیده‌ام

عمرم بُوَد گواه که بس داغ دیده‌ام

 

گل‌های آبله، کف پایم شکوفه زد

از بس که روی خار مغیلان دویده‌ام

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×