دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دختر شیرین زبان

رونمایم از سفر کوه غم است

قامتم از کوله بار غم خم است

 

از  میان  این همه  طفل  یتیم

دختر شیرین زبان تو کم است

مسمط تضمینی از غزل فصیح الزمان شیرازی برای مصیبت حضرت رقیه (س)

ز سرت نمانده جسمی به سرم نمانده مویی که گرفته بود مویم به کف خودش عدویى

دل زخم خورده ام را ننهد کسی رفویى «همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

گل باغ ولایت

گل باغ ولایت را، که جان‌ها برخی نامش  

عجب دارم که جا دادند و ویرانۀ شامش

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را  

که پوشیده ست ‌ایزد جامۀ عصمت بر‌اندامش

یک بغل اندوه

به چشم مات زمین رنگ آسمانی داشت  

به شانه از تب شلاق شب نشانی داشت

بزرگ زادۀ کوچک، بزرگ می فهمید  

بیان به روی لبش صد جهان معانی داشت

شب شام و خرابه و...

شبی که شب، عداوت به سحر داشت  

سحر، فردایی از خون جگر داشت

شبی که عشق، در شام غریبان  

غمی از حجم غربت، بیشتر داشت

 

خرابۀ شام

رسید یار من از راه، راه باز کنید  

ستارگان همه بر ماه من نماز کنید

رواق منظر چشم من آشیانۀ اوست  

به سوی او همه دست دعا دراز کنید

 

باد خیلی بد است

باد خیلی بد است... می‌خواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد  

چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد

دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریه‌هایت را...  

باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد

 

سلام مکرّر

 

ایّام اربعین تو یا صبح محشر است؟

یا روزِ جان‌گدازِ وفاتِ پیمبر است؟

 

بیش از هزار سال گذشته است و اربعین

از اربعین اوّل تو، غم‌فزاتر است

 

تماشا کن

 

الا! ای مه! که در پیشت، ندارد ماه، زیبایی

به محفل آمدی با سر که سازی محفل آرایی؟

 

به استقبال تو گر نامدم، ای باب! معذورم

که دنبال سرت از بس دویدم، نبْوَدم پایی

ستاره و خورشید

 

بر نی سر حسین، به دست سواره‌ای

گاهی کند به محمل زینب، نظاره‌ای

 

آن‌ جا نشسته، غم‌زده طفلی سه ساله است

رنگ پریده‌اش ز غم دل، اشاره‌ای

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×