دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مادر سلطان عشق و زینب کبری (س)

اشک می‌ریزد که شاید عقده‌هایش وا شود

روضه می‌خواند دوباره مجلسی بر پا شود

 

این همان بانوی والایی است که روزیش شده

مادر سلطان عشق و زینب کبری شود

رو گرفته با دو چشم تر خجالت می‌کشد

تا که سائل می‌رسد بر در خجالت می‌کشد

چون که دیگر نیست آب آور خجالت می‌کشد

 

تا که او را فاطمه در خانه می‌نامید علی

زینبش می‌دید از حیدر خجالت می‌کشد

با نالۀ حسین حسینت گریستی

با آه آه خویش پُلی تا فلک زدی

آتش به جان و هستی خیل ملک زدی

 

ای بانوی مقدس گلخانۀ علی

تکیه ز قدر و منزلتت بر فلک زدی

کوتاه سروده
ای شاهد غربت تو شهر کوفه

دیباچۀ عشق کربلایی مسلم!

چون روح پرنده‌ها رهایی مسلم

 

ای شاهد غربت تو شهر کوفه

با زخم غریبی آشنایی مسلم

کوتاه سروده
برنامۀ امتحان

می‌سوخت از التهاب، جانت ای گل

کم‌رنگ شد از عطش توانت، ای گل

 

پرپر شدن از داغ در آن صحرا بود

برنامۀ فصل امتحانت ای گل

من هم گریستم

 

در التهاب قافله من هم گریستم

خاموش شد چو مشعله، من هم گریستم

 

یک باغ کوچک گل و یک دشت پرخزان

کردند تا مقابله، من هم گریستم

قصیدۀ عاشورایی صائب تبریزی
خون شفق ز پنجۀ خورشید می‌چکد

چون آسمان کند کمر کینه استوار کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار

خون شفق ز پنجه خورشید می‌چکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار  

آیینه‌دار طلعت خورشید پنجمم

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

وآیینه‌دار طلعت خورشید پنجمم

 

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

ازموج موج جذبۀ تو در تلاطمم

 

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

ای کاش رو به خیمه بیایی تو

 

آتش کشید چشم تو صحرا را، روزی که شانه‌های زمین لرزید

باران دلش برای خودش می‌سوخت، وقتی‌که چشم‌های تو را می‌دید

 

می‌دید عاشقانه پریدن را، رگبار و تیرها و دویدن را

گفتی که سنگ‌ها همه تاریک‌اند، باید به عشق آینه‌ها جنگید

کوتاه سروده
اذن...

اذنِ دخول حرم

تلخ‌ترین حسرت هر شیعه است

دیر رسیدیم به اذنِ جهاد...

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×