دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بار عام

 

آسمان‌ها را نخواهد شد ز یاد

مجلس مُستنکر ابن زیاد

 

مجلسی ترتیب، آن بدنام داد

وندر آن بنْشسته، بار عام داد

خطبه‌ها و مویه‌ها

خاست شیون آن زمان از مرد و زن

کوفه شد از ضجّه‌ها، «بیت‌الحَزَن»

 

هر که بر احوال ایشان بنْگریست

پیرهن زد چاک و چون باران گریست

 

هلال زینب

 

کوفیان را دیده از غم، اشک‌بار

اندر آن هنگامه از خرد و کبار

 

بانوی دین دید چون افغانشان

از مصائب، دیده‌ی گریانشان،

ضریح اطهر

 

چون بدان وادی رسیدند آن گروه

گلشنی دیدند با فرّ و شکوه

 

عشق بر پا کرده این خرگاه را

کرده روشن، آفتاب و ماه را

برگشت کاروان کربلا

اگر چه اشک گرمی ارمغان آورده‌ام، مادر!           

نسیم سردم و بوی خزان آورده‌ام، مادر!

 

نیاید کس به استقبال من زیرا که می‌سوزد             

ز هُرم شعله‌ای کز سوز جان آورده‌ام، مادر!

 

هانى بن عروه مرادى

ز قطره قطره‌ی آب روان به هر دریا                     

ز ذرّه ذرّه غبار دوان به هر صحرا،

 

سلام باد به خون حسین و یارانش!                         

مجاهدان و شهیدان روز عاشورا

 

دامان افق

 

ای هلال خون! دوباره سر زدی

ای محرّم! بار دیگر آمدی

 

زخم دل با دیدنت، کاری شده

خون به دامان افق، جاری شده

 

منشور غم

بارالها! باز چون افتاده ‌حال؟

خود بدان پیشین نمانَد این هلال

 

دل، قرین با درد و ماتم آمده

گوییا ماه محرّم آمده

 

خلوص نیّت

گوش کن، این داستان غم‌فزا

از حسین و کعبه و دشت بلا

 

دوش کردم از خردمندی سؤال

نکته‌ای را تا بگوید شرح حال

 

 

امام و کعبه

 

مرحبا! طوباً لک! ای بیت عتیق!

«جائکَ المحبوب، من فجٍّ عمیق»

 

مرحبا بر طالع میمون تو!‍

حبّذا زین قدر روزافزون تو!

دیدار فرزدق

خود فرزدق گفت: در قُرب حرم

من به حج می‌رفتمی با مادرم

 

ناگهان دیدم حسین و اهل او

آمده از مکّه بیرون کوبه‌کو

 

مهیّای عراق

شد برون از مکّه، روز ترویه

با عیال و اهل بیت زاکیه

 

گفت راوی: دیدم آن سلطان راد

در حرم در نزد کعبه ایستاد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×