دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عیدی

 

یا محول دل من رنگ جلا می‌خواهد مس جان می‌دهد و شمش طلا می‌خواهد خلق از دست شما عیدی خود می‌طلبند باز این بنده‌تان کرببلا می‌خواهد

 

زیارتت همه ایام سال پر فیض است

دلم گرفته به عشق تو پر شب جمعه

به سمت کرب و بلا رفته هر شب جمعه

 

دگر مرا بطلب محضرت که بنشینم

دم ضریح شما تا سحر شب جمعه

کلاغ سیاه

منی که محرّما گریه کن روضه می‌شم

منی که پیرهن سیامو زهرا می‌دوزه برام

دفتر خاطراتم تو حسرت یه کربلاست

به خدا گناه دارم، دلت نمی سوزه برام؟

لایق پرواز

ای که گره ز کار دلم باز می‌کنی

جانم به لب رسیده چرا ناز می‌کنی

 

مثل همیشه تا که ز تو دور می‌شوم

با یک نگاه عاشقی آغاز می‌کنی

 

اشک حسین

سحر که نالۀ پر درد در گلوی من است

زجا بلند شوم وقت گفتگوی من است

 

مرور می‌کنم ایام عمر می‌بینم

هزار راه نرفته است رو بروی من است

دفتر اشک

کاسۀ چشم مرا از آب زمزم پر کنید

کاسۀ خالی من را نیز نم نم پر کنید

 

من به ‌اینکه روز و شب ‌اینجا بیایم دلخوشم

راضی‌ام‌ این کاسه را هر بار، کم کم پر کنید

دوباره شور پیاده‌روی به سر دارم

 

دلم هوای حرم کرده حضرت ارباب

تو را به جان عزیزت بیا مرا دریاب

 

دوباره شور پیاده روی به سر دارم

شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب

 

هوای کربلا

به دل شور و نوا دارم اباالفضل

دلی درد آشنا دارم اباالفضل

 

اگر چه تازه برگشتم ولی باز

«هوای کربلا دارم اباالفضل»

چه لذّتی

 

به کوی دوست رسیدن مشقّتی دارد

بگو به آن که به جانان، ارادتی دارد

 

کسی که دید به راه وصال، زحمت بیش

به پیش دیده‌ی مولا مزیّتی دارد

لهجۀ روضه

گرفته بوی تو را پیکرم تمام تنم

دو چشم و سینه‌ی من، هر دو دست سینه زنم

 

برای روضه‌ی تو زندگی کنم آقا

دلیل زندگی‌ام، بودنم، نفس زدنم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×