- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۲۷۴۱
- شماره مطلب: ۷۲۱۷
-
چاپ
اذن گرفتن قاسم بن الحسن از عم بزرگوار
باز میخواهم دلی در رنج و غم
تا زنم بر کوی عاشقان قدم
پرده بردارم ز روی عاشقان
افکنم بر دیدۀ بیگانگان
دل بشویم این زمان از اشک و ریب
تا شوم واقف من از اسرار غیب
شور دشت نینوا آرم به سر
شرحی از قاسم بگویم مختصر
شد برون دُر یتیم از خیمه گاه
آن قمر صورت شدی در نزد شاه
عشق بر سر عقده بودش در گلو
آمد و بگرفت دامان عمو
کای عمو کن سرفرازم در جهان
خدمت بابم حسن اندر جنان
شه ابا فرمود و قاسم شد غمین
دست زد بر دامن سلطان دین
کای عمو جان بر یتیمان از وفا
رحم کن ای منبع جود و سخا
بعد اکبر من نمیخواهم حیات
شاه دین فرمود بر وی التفات
کی عزیزا روی کن اندر خیام
کن وداع عترت خیر الانام
سوی خیمه شد جوان نازنین
بر وداع اهل بیت طاهرین
آمدی چون آن جوان با وفا
پر شد از افغان و شیون خیمهها
آن یکی گفتا مرو ای مه جبین
میشوی پامال سم اسب کین
وان دگر گفتا مسوزان جان من
یادگاری از امام ممتحن
زینبش در بر گرفتی همچو جان
گفت کای آرام دل روح روان
هستی آخر یادگاری از حسن
از غمت آتش مزن بر جان من
کرد با زنها وداع آخرین
بوسه زد بر دست و پای شاه دین
پس به پشت مرکب از همت نشست
سوی میدان آمدی تیغش به دست
گفتشان کای فرقه بی نام و ننگ
تیغ بر کف با خدا دارید جنگ
اینقدر کشت و زد و افکند و ریخت
تا همه شیرازۀ لشگر گسیخت
زخم تیر و تیغ و نی بر وی رسید
شاهزاده شد ز جانش ناامید
ملتجی بر عم شد آمد بر سرش
دید اندر خون شناور پیکرش
جنگ شد مغلوبه اندر دشت کین
شد تنش پامال اسب مشرکین
شاه دین آمد به بالین سرش
دید نبود روح اندر پیکرش
ای بنایی شاه دین با صد نوا
برد جسم زارش اندر خیمهها
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
اذن گرفتن قاسم بن الحسن از عم بزرگوار
باز میخواهم دلی در رنج و غم
تا زنم بر کوی عاشقان قدم
پرده بردارم ز روی عاشقان
افکنم بر دیدۀ بیگانگان
دل بشویم این زمان از اشک و ریب
تا شوم واقف من از اسرار غیب
شور دشت نینوا آرم به سر
شرحی از قاسم بگویم مختصر
شد برون دُر یتیم از خیمه گاه
آن قمر صورت شدی در نزد شاه
عشق بر سر عقده بودش در گلو
آمد و بگرفت دامان عمو
کای عمو کن سرفرازم در جهان
خدمت بابم حسن اندر جنان
شه ابا فرمود و قاسم شد غمین
دست زد بر دامن سلطان دین
کای عمو جان بر یتیمان از وفا
رحم کن ای منبع جود و سخا
بعد اکبر من نمیخواهم حیات
شاه دین فرمود بر وی التفات
کی عزیزا روی کن اندر خیام
کن وداع عترت خیر الانام
سوی خیمه شد جوان نازنین
بر وداع اهل بیت طاهرین
آمدی چون آن جوان با وفا
پر شد از افغان و شیون خیمهها
آن یکی گفتا مرو ای مه جبین
میشوی پامال سم اسب کین
وان دگر گفتا مسوزان جان من
یادگاری از امام ممتحن
زینبش در بر گرفتی همچو جان
گفت کای آرام دل روح روان
هستی آخر یادگاری از حسن
از غمت آتش مزن بر جان من
کرد با زنها وداع آخرین
بوسه زد بر دست و پای شاه دین
پس به پشت مرکب از همت نشست
سوی میدان آمدی تیغش به دست
گفتشان کای فرقه بی نام و ننگ
تیغ بر کف با خدا دارید جنگ
اینقدر کشت و زد و افکند و ریخت
تا همه شیرازۀ لشگر گسیخت
زخم تیر و تیغ و نی بر وی رسید
شاهزاده شد ز جانش ناامید
ملتجی بر عم شد آمد بر سرش
دید اندر خون شناور پیکرش
جنگ شد مغلوبه اندر دشت کین
شد تنش پامال اسب مشرکین
شاه دین آمد به بالین سرش
دید نبود روح اندر پیکرش
ای بنایی شاه دین با صد نوا
برد جسم زارش اندر خیمهها