دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ماهی تشنه در بغل داری

آسمان تشنه، اشک‌ها جاری

چشم‌ها شور و زخم‌ها کاری

 

در میان دو رود سرگردان

ماهی تشنه در بغل داری

شهر پر از بوف کور شد

تصویر ماه را کسی از چاه می‌کشد

شب رو به کوفه می‌کند و آه می‌کشد

 

سمت وقوع فاجعه‌ای تازه پا گذاشت

مرد غریبه‌ای که به دروازه پا گذاشت

 

شعبۀ کوچۀ بنی هاشم

آمدی و شب سیاه من

عاقبت مثل روز روشن شد

همه دیدند من پدر دارم

روسیاهی نصیب دشمن شد

 

نماز خوف

نماز خوف

نه با تکبیره الاحرام

که با " آخ "

     آغاز می شود 

کوتاه سروده
غم آن دست ها را منتشر کن

دو دست مهربان آن سپیدار

کنار رود افتادند انگار

 

غم آن دست‌ها را منتشر کن

دو بیتی! دست روی دست مگذار

زینب نمرده، پرچم تو خم نمی‌شود

گرچه درخت سرو منعّم نمی‌شود

زین پس کسی شبیه حسین خم نمی‌شود

 

غارت‌زده منم که ترا می‌دهم ز دست

دیگر چنین بساط، فراهم نمی‌شود

آسمان را همه خواهند به منزل ببرند

کعبۀ عشق نگر دور و برش دعوا شد

استلامش چه شلوغ است، سرش دعوا شد

 

گوییا مملکت ری به نگاهش بسته است

در قشون بر سر چشمان ترش دعوا شد

منم، همان که صدا می‌زدیش: دختر بابا!

بخواب بر سرِ زانوی خسته‌ام، سرِ بابا!  منم، همان که صدا می‌زدیش: دختر بابا! دلم گرفت ازین کوچه‌های سرد غریبه  چه دیر آمدی ای سر؟! کجاست پیکر بابا؟!  

به روی رو سیاهی یک به یک آغوش وا کردند

خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را

غروبی تلخ، بادی تلخ تر از دور می‌آمد که خم می‌کرد زیر بار اندوهش کمرها را  

پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟

آن گونه را به خاک منه معجرم که هست

حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست

 

گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر

تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست (قصیدۀ محتشم کاشانی)

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست

ای دل بی‌درد آه آسمان سوزت کجاست

 

این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است

ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بُکاست

کوتاه سروده
مانده فقط...

ظهر است و امام شهدا مانده فقط

همراهش گویی که خدا مانده فقط

 

شش ماهه و عباس؛ در اردوی حسین

سرباز ِ بدون دست و پا مانده فقط

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×