عزیزان! کربلا اینجاست، اینجا

نیایشگاهِ ما اینجاست، اینجا

شب امشب، جشنی از آیینه برپاست

خدا را فرصتِ ناب تماشاست

رفیقان! نینوا میخانۀ ماست

رواقِ شورشِ مستانۀ ماست

شفابخش است بوی خاک پاکَش

فدای عاشقانِ سینه چاکش!

چون زل زدن آخر شیری به شکارش

در بین دو ابرو گرهی خورده به کارش

آن تیر که رفته‌ست گره را بگشاید

خود نیز گره خورده به چشمان خمارش

این آسمان صدق و درو اختر صفاست یا روضۀ مقدس فرزند مصطفاست این داغ سینۀ اسدالله و فاطمه  است یا باغ میوۀ دل زهرا و مرتضاست  

آسمان مدینه در سینه

کوهی از بغض و عقده‌ها دارد

چون شنیده امام آینه‌ها

قصد ترک مدینه را دارد

ما را ز خاک کرببلا آفریده‌اند

 با ذوق چشم‌های خدا آفریده‌اند

 ما را ز خاک و یکصد و ده خمرۀ شراب

 تنها به عشق آل عبا آفریده‌اند

یازده بار جهان گوشۀ زندان کم نیست کنج زندان بلا گریۀ باران کم نیست

سامرایی شده‌ام، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده، از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

او فاتحِ بدر و آیت خیبری است

خوب و بدِ خلق را خودش مشتری است

بردار! که در رکوع یا در گودال

تنها صلۀ تو کوفه، انگشتری است

تمام پنجره‌ها دیده‌اند خواب تو را

چشیده‌اند شبی طعم آفتاب تو را

تو سرزمین هزاران بهار معتکفی

زمین نمی‌برد از یاد، انقلاب تو را

صدای قل‌قل غیرت میان‌رود رگت

کشانده تا عطش خاک، پیچ‌وتاب تو را

این شهر که سنگ می‌زنند از بامش

مجموع شدند در پیِ اعدامش

این قوم دروغ را چه خوش می‌گویند؟

گفتند که کافر است و ... «مسلم» نامش

یک شهر پر از نفاق و نامردی و قهر!

اُفٍ لک یا کوفه! اُفٍ لک دهر

در را نگشود هیچکس بر مهمان

یک مَرد نبود غیرِ «طوعه» در شهر

تا در تن و سنگ و خشت ِ خود جان داری

هر روز هوای عیدِ قربان داری

در کوچه و بام و مسجدت پیچیده:

«ای کوفه تو شهره‌ای به مهمانداری ...!»