دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شوق پرواز

ای تجلّای نور تو از عرش!

ماه معصوم خانوادۀ نور!

در شکوه تو، زینب کبری است

«امّ کلثوم» خانوادۀ نور!

 

زهرای سوم

ای مقامت، فراتر از مریم!

ای شکوهت، رساتر از حوّا!

«امّ کلثوم»! خواهر زینب!

عصمت‌الله دوّم زهرا!

 

کابوس یک عمر

پیش چشمم تو را سر بریدند

دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

بر زبانم در آن لحظه جاری

«قل اعوذ برب الفلق» بود

مشک ام کلثوم

وارسی کرد آن حوالی را

پشت هر تپه سنگ، بوتۀ خار

خیمه در خیمه، گوشه در گوشه

بچه‌ها را شمرد چندین بار

زهیر

لقمه‌ای نان درون دستانت

خیمه‌ات زیر بارش گرما

غرق فکر معاش و زندگی‌ات

فارغ از فکر خوب و بد حتّی

خواهرزاده

نه به اندازۀ علی‌اکبر

ولی آن قدرها جگر داریم

تو به روی خودت نیاوردی

ما که از قلب تو خبر داریم

 

چارپارۀ چشمانش

آن سوی چشم‌های خدا مردی‌ست

مست حضور تشنۀ روییدن

می‌گیرد آسمان نگاه او

آدینه‌ها بهانۀ باریدن

خورشید آشنا

زائر خسته و دل‌آزرده

تا که از دور سامرا را دید

همۀ غصه‌ها و غم‌هایش

رفت و خورشید آشنا را دید

 

السلام علیک ای دو غریب...

السلام علیکما مسموم...

پس شکوه حریم سامره کو؟

السلام علیکما مظلوم…

هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز

هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا

شق القمر امام را دیدم

هفتاد دو و پشت آسمان خم شد

وقتی کمر امام را دیدم

راضی شدی؟

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب

از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی، ورنه محال است

بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب

دیر نکنی...

حالا که می‌رى ىه وقت دیر نکنى

جلوى خیمه من و پیر نکنى

من به تو تکیه زدم... با رفتنت

کوه من، من و زمینگیر نکنى

برای حضرت عباس(ع)
خواب دیدم که پر درآوردم

یک شب جمعه جایتان خالی

خواب دیدم که پر درآوردم

دست در دست آسمان رفتم

کف العباس سر درآوردم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×