دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بدون ماه

کسی که چار پسر بود نورِ چشم تَرَشْ

به وقت دادن جان، یک نفر نمانده بَرَش

 

دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست

بدون ماه، چه شب‌ها که صبح شد، سحرش

دلدادۀ مولا

من خادم ذریه‌ی حبل المتینم

من آستان بوس امیرالمؤمنینم

 

ام البنینم محرم بیت الولایم

دلداده‌ی مولا امیرالمؤمنینم

اندوه عظیم

زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت

چون آسمان، نظر به بلندای خود نداشت

 

اسمی عظیم بود، که چون رازِ سر به مُهر

در خانه‌ی علی، سَرِ افشای خود نداشت

 

«امّ‌البنین»، کنایه‌ای از شرمِ عاشقی است

کز حُجب، تابِ نامِ دل آرای خود نداشت

در سوگ امّ‌البنین

از این به بعد، زنی سر تکان نخواهد داد

به خاطراتِ فروخُفته، جان نخواهد داد

 

زنی نخواهد گفت، از شجاعتِ پسرش

هوای گریه به پیر و جوان نخواهد داد

 

مگر جهانی، دیگر به پا نخواهد ماند؟

مگر بَلالی، دیگر اذان نخواهد داد؟

آسمان شهیدان

ای خوش آن روزی که من آرام جانی داشتم

چار نور دیده و روح و روانی داشتم

 

ای خوش آن روزی که در گلزار عشق و آرزو

عون و عبدالله و عباس جوانی داشتم

عصای حوصله

عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید

ورود قافله را از دهان شهر شنید

 

مسافران عزیزش ز راه می‌آیند

میان گریه چو ابر بهار می‌خندید

اسوۀ صبر

چو خواستی که از این دردها جدام کنی

ببار اشک که راهی کربلام کنی

 

تو هیچ داغ کبوتر ندیده‌ای ای اشک

نخواستی که نگاهی به بال‌هام کنی

روح ایمان

روح ایمان و وفا امّ‌البنین

معدن جود و سخا امّ‌البنین

 

همچو زهرا دختر پاک رسول

یاوری بر مرتضی امّ‌البنین

 

ناله‌های بانو

رمق نداشت بگوید چه آمده به سرش

ولی بزرگ غمی بود در نگاه تَرَش

 

رمق نداشت بگوید حسین یا عباس

و یا نه جعفر و عثمان و آن یکی پسرش

 

بانوی صابره

گلبن باغ ولا یا حضرت امّ‌البنین

همنشینی مرتضی یا حضرت امّ‌البنین

 

در مدینه ای گل ایثار در خاک بقیع

مرقدت دارد صفا یا حضرت امّ‌البنین

شرف

از همه خوبان سری امّ‌البنین

هم نفس حیدری امّ‌البنین

 

هر چه بگویم ز ادب بهر تو

باز مؤدب‌تری امّ‌البنین

 

ارزنده

ای مه تابنده‌ی بیت ولایت

مادر ارزنده‌ی نخل امامت

 

دامن تو پرورد حضرت عباس

آنکه به پا می‌کند شور قیامت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×