دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دست علم

رسید و بار غم بر شانه‌اش بود

غم اهل حرم بر شانه‌اش بود

 

دو دست از شانۀ باران جدا شد

ولی دست علم بر شانه‌اش بود

 

نقطه‌چین

رسید و دست‌هایش نقطه‌چین بود ................ع ................م ................و

 

دو دست ماه

دو بیتی بود، از باران خبر داشت

نگاهش شوق باران بیشتر داشت

 

دو دست ماه را از روی شن‌ها

رسید و

خم شد و آرام برداشت

 

باران

تمام ماجرای توست باران

مرید چشم‌های توست باران

 

همیشه دست در دست تو دارد

همیشه پا به پای توست باران

 

تشنگی

مرا دستی به پیکر باشد و تو... دلی سبز و تناور باشد و تو...

نوشتم: "تشنگی"، شرط ادب نیست گلوی دفترم تر باشد و تو...

 

ردیف عاشقی

تو را این تشنگی از پا نینداخت تو را آزرده کرد؛ اما نینداخت

کسی مثل دو دستت در دوبیتی ردیف عاشقی را جا نینداخت

 

پناه

عطش را با نگاه آورده بودند دلی سرشار آه آورده بودند

تمام کودکان تشنه آن روز به دست تو پناه آورده بودند

 

ستون خیمۀ زینب

میان آتش و تشویش در باد ستون خیمۀ زینب می‌افتاد

تو دست از دست می‌دادی، برادر تماشای تو را از دست می‌داد

 

رها

رها شد دست تو، اما دل تو... کنار ساحل دریا، دل تو...

چقدر اینجا دل خسته زیاد است دل زینب، دل مولا، دل تو

 

شوق دمادم

تو در اسرار عالم دست داری در این شوق دمادم دست داری

شگفتا عاشقی با تو چه کرده است که هم بی دستی و هم دست داری

 

دلتنگی

دو بیتی هم دو دست از دست داده ست دلم تنگ است یا باب الحوائج

.....................................

دست در دست

دل سقا و مولا، دست در دست کنار هم دو دریا، دست در دست

بدون دست، اما موج در موج بدون موج، اما دست در دست

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×