دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ما با علی علی همۀ عمر زند‌ه‌ایم

آتش گرفت هرکه می از این سبو کشید

دیوانه شد هر آنکه ننوشید و بو کشید

 

مدح تو را نمی‌شود آسان سرود و گفت

باید که دست، یکسره از آبرو کشید

 

بوی سیب

وقتی نسیم می‌‌وزد، این بوی سیب چیست؟

این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟

 

بی اختیار باز دلم شور می‌‌زند

با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟

 

ورطۀ غم

دست ما گیر که در ورطۀ غم می‌افتیم

یاد ما باش که ما یاد تو کم می‌افتیم

 

باید اینجا بنشینیم که ما را بخرند

گریه کن، گریه وگرنه ز قلم می‌افتیم

 

عطر ردّ پا

سوختیم از هق هقت، از گریه‌هایت سوختیم

دور از دیدار، امّا در هوایت سوختیم

 

باز با چشمان خود گشتیم دنبال شما

باز گم کردیم عطر ردّ پایت، سوختیم

 

وا غریبا ز تو و جامه‌دریدن با من

دست خالی ز من و تار عبایش با تو

مژه‌ای از من و خاک کف پایش با تو

 

زحمت روضه‌مان هم که فقط با زهراست

قندش از مادر تو، مزۀ چایش با تو

 

مرهم

جز نمک بر جگر سوخته مرحم نکنم

به فدای سر تو

 

سر من می‌‌شکنند و سر خود خم نکنم

به فدای سر تو

 

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید

جز هق‌هق از این مرد غمگین بر نیاید

 

خیلی برای آبرویم بد شد اینجا

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

 

دل نامه‌بر

می‌درد داغ تو هر لحظه گریبان مرا

کاش خاموش کنی سینۀ سوزان مرا

 

خنده کردند در این شهر، همین که گفتم:

برسانید به او حال پریشان مرا

 

عقیق یمن

امشب بنشین لحظۀ آتش زدنم را

بنشین و ببین بار دگر سوختنم را

 

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم

یک آه بکش، چاک زنم پیرهنم را

 

عقیق خونی

به آه، دود دلش را به آسمان می‌‌داد

به سینه می‌زد و تنها سری تکان می‌‌داد

 

شنید کرببلا، چشم او سیاهی رفت

فقط به این تن بی جان، حسین جان می‌‌داد

 

اشک سحر

اگر تو آه کشی خشک و تر نمی‌ماند

اگر تو گریه کنی که جگر نمی‌ماند

 

بیا و آه مکش با حرارت جگرت

که از مجالس روضه اثر نمی‌ماند

 

منّت بر قمر

روی زانوی برادر پا اگر بگذاشته

آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته

 

دست‌ها را روی دوش دو پسر بگذاشته

آنکه روی شانۀ عباس سر بگذاشته

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×