دسترسی سریع به موضوعات اشعار
مجنون بی جوشن
کاری به دشت لاله و گلشن ندارم
آوارهام، جز روضهات مأمن ندارم
من دوستت دارم، بخوان از اشکهایم
از روسیاهی جرئت گفتن ندارم
رسم عاشق
بود «عابس»، سرخوش از صهبای عشق
غرق شد یکباره در دریای عشق
گفت با خود: نیست رسم عاشق این
دست همّت تا به کی در آستین؟
شیر شیران
سوی میدان شد چو فرزند شبیب
لرزه افکندی بر اندام رقیب
نعرهی «هَل مِن مبارز» برزدی
کوفیان را بر جگر، اخگر زدی
سرخط سیادت
سلام باد به «عابس»، به حُسن عادت او!
که بود عشق خدا، سرخط سیادت او
به خاندان علی، خاندان او، عاشق
ز جاننثاری او، جلوهگر، ارادت او