یارب! نظری که دشمنان خوار شوند

اغیار برون از حرم یار شوند

گر صبر علی نمی‌گذارد، بگذار

بر خشم اباالفضل گرفتار شوند

هر چند ابوالفضائلم می‌دانند

هر جا ز فتوّتم سخن می‌رانند،

امّا خجلم ز روی طفلان، که مرا

با مشک تُهی هنوز سقّا خوانند

ألا ای روح دریاها، ابوالفضل!

تویی باب‌الحوائج «یا ابوالفضل»

بدون تو گره‌خورده به کارم

بیاور دست‌هایت را ابوالفضل

این دشت ندیده است بهارانی از این دست بر سینۀ خود نم نم بارانی از این دست از کوه بپرسید چه آمد به سر ماه در ساحل امواج خروشانی از این دست

ز شرم روی ماهش آب شد آب

ز شوق دیدنش بی تاب شد آب

نه بر لب‌های خود آبی رسانید

نه از لب‌های او سیراب شد آب

کنار دل و دست و دریا، اباالفضل

تو را دیده‌ام بارها؛ یا اباالفضل

تو از آب می‌آمدی، مشک بر دوش 

و من در تو غرق تماشا؛ اباالفضل

ای بسته بر زیارت قد تو قامت آب شرمندۀ مروت تو تا قیامت آب

در ظهر عشق، عکس تو لغزید در فرات شد چشمۀ حماسه زجوش شهامت آب

گرفتارم، گرفتارم ابالفضل

گره افتاده در کارم ابالفضل

دعایی کن، دوباره چند وقتی است

هوای کربلا دارم ابالفضل

صدا صدای اذان است دل به دریا زن

هوا هوای جنان است دل به دریا زن

نسیم حق چه وزان است دل به دریا زن

زمان شستن جان است دل به دریا زن

بزن دلت تو به دریا که شاه جان آمد

امیر عشق و وفا، صاحب الزمان آمد

دریا بیا و موج بزن بر دل کویر

ما را ببر به خدمت آن زادۀ امیر

ما را ببر به علقمه آن قبله‌گاه آب

امشب جواز نوکریَم را از او بگیر