دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پدرم برنگشته است

تاریک شد هوا پدرم برنگشته است

عمّه بگو چرا پدرم برنگشته است

 

بدجور قبل کوچک من شور می‌زند

شب شد ولی خدا پدرم برنگشته است

کوتاه سروده
مباد از اینجا برویم

یاران همه دارند کفن می‌پوشند

عطشانند و غرق بانگ نوشانوشند

 

من هستم و تو، مباد از اینجا برویم

هرچند چراغ ها همه خاموشند

باید بروم زود خودم را برسانم

از مکه خبر آمده داغ است خبرها باید برسانند پدرها به پسرها

از مکه خبر آمده از رکن یمانی نزدیک اذان ناله بلند است سحرها  

یعنی کتاب توست، ترتیبش به هم خورده؟

گریه مکن، اِنَّ...اصطفایی را که می‌بوسی پیغمبر وقت جدایی را که می‌بوسی

آه تو را آخر در آوردند، ابراهیم!  در خیمه اسماعیل‌هایی را که می‌بوسی

باور کن آهوی نجیبت بر نمی‌گردد بی فایده است این ردپایی را که می‌بوسی

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

 

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

 

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

 

کوتاه سروده
زینب دیگر در این سفر تنها نیست

من هستم و تو، علی دگر تنها نیست

زهرای غریب و خون جگر تنها نیست

 

من هستم و تو، به شام باید برویم

زینب دیگر در این سفر تنها نیست

 

سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد

بر کبودای زمین هنگامۀ محشر گذشت آسمان در هاله‌ای از خون وخاکستر گذشت چشم‌های خونفشان آسمان خشکید وسوخت زآنچه در اوج عطش, بر چشمۀ کوثر گذشت  

وضو از خون کند رند نظر باز

پرستو،عشق پیشه، تیز پرواز قلندرکیش، سرمست سرانداز

فتاده مست در جولانگه عشق تنش بی سر سماعی کرده آغاز  

وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

در مشک تشنه، جرعۀ آبی هنوز هست اما به خیمه‌ها برسد با کدام دست؟

برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزۀ لب تشنگان شکست!

کوتاه سروده
یک دختر

اشک و غربت خرابه و یک دختر

آه و حسرت خرابه و یک دختر

تشتی از زر میان آن یک خورشید

شام و ظلمت خرابه و یک دختر

تو انتخاب خدایی برای سقایی

غزل غزل بنویسم حدیث رویایی

برای اوج ادب منتهای شیدایی

 

برای وصف شماپای شعر می‌لنگد

تو انتخاب خدایی برای سقایی

نفرین به «شمر» و «ابن زیاد» درون من

تو زنده‌ای، برای خودم گریه می‌کنم

در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم

 

پیچیده بانگ سرخ و رسای تو در زمین

بر مرگ بی صدای خودم گریه می‌کنم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×