- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۸
- بازدید: ۳۰۴۳
- شماره مطلب: ۹۱۱
-
چاپ
شمس الشموس بی سر
همین که روز در آن دشت طرحی از شب ریخت
هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت
کنار نعش برادر شبیه نخل عزا
به گاه خم شدنش آبشاری از غم ریخت
نظاره کرد چو شمس الشموس بی سر را
به گوش گوش فلک ناله ناله یارب ریخت
جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
ز چشم های تَرَش هرچه داشت، کوکب ریخت
چه بود نیت ناآشکار ساقی غم
که جام زینب غمدیده را لبالب ریخت
کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت
زبانههای کلامش به جان دم سردان
شرارهها شد و آتشفشانی از تب ریخت
کرامت شب تار مصیبتش نازم
که در دوات سیه روز من، مرکب ریخت
اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
نمیرسند به آن اشکها که زینب ریخت
-
روایت روشن
برپا شده است در دل من خیمۀ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشتهام یار و همدمی
-
هوای انار
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریۀ بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنبالهدار کرده دلم
-
بهار گم شده
آهم برای آینه داری که گم شده است
یاری که گم شده است، دیاری که گم شده است
تقویمها خزان به خزان زرد میشوند
در جستجوی بوی بهاری که گم شده است
-
سه پردۀ عشق، پردۀ سوم
میشود باز پردهای دیگر
پردهای سرخ، پردهای پرپر
پردهای، در میان آتش و دودپردهای، در میان خاکستر
ای فدای تو هم دل و هم جانمنم آنک حماسهای دیگر
شمس الشموس بی سر
همین که روز در آن دشت طرحی از شب ریخت
هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت
کنار نعش برادر شبیه نخل عزا
به گاه خم شدنش آبشاری از غم ریخت
نظاره کرد چو شمس الشموس بی سر را
به گوش گوش فلک ناله ناله یارب ریخت
جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
ز چشم های تَرَش هرچه داشت، کوکب ریخت
چه بود نیت ناآشکار ساقی غم
که جام زینب غمدیده را لبالب ریخت
کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت
زبانههای کلامش به جان دم سردان
شرارهها شد و آتشفشانی از تب ریخت
کرامت شب تار مصیبتش نازم
که در دوات سیه روز من، مرکب ریخت
اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
نمیرسند به آن اشکها که زینب ریخت
فوق العاده!