- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۸۱۶۶
- شماره مطلب: ۷۰۱۲
-
چاپ
هزار حوریه از چادرش زمین میریخت
نوید وصل پدر را به کاروان میداد
به ماه، ماه سر نیزه را نشان میداد
رقیه، تولیت آستان رأس شریف
به ماه، اذن زیارت در آسمان میداد
هزار حوریه از چادرش زمین میریخت
اگر که چادر خود را کمی تکان میداد
رقیه دختر آقای مهربانی که
سرش به حامل سر نیزه سایبان میداد
گرسنه بود، ولی از کرامتش این بس
به دست دشمنخود رزق آب و نان میداد
پدر عقیق یمن را به ساربان بخشید
و او النگوی خود را به ساربان میداد
شبانه از لب بابا کمی شکایت کرد
چرا که بوسه به لبهای خیزران میداد
توان پاشدنش را گرفت سیلی زجر
وگرنه پیش پدر، ایستاده جان میداد
درست لحظۀ وصل رقیه و بابا
برادرش به روی نیزهها اذان میداد
-
جاری ز سر انگشت تو آب حیات است
یا والقمر! والشمس! مزمّل! اباالفضل
ای قبله گاه شاعر بیدل، اباالفضل!
الفاظ موج و، دامنت ساحل اباالفضل!
یا دائم الفضل علی السائل، اباالفضل
-
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
وقتی به جان شاخۀ طوبی خزان افتاد
اشک خدا باران شد و از آسمان افتاد
خون دلت ریشه دوانده بین خاک طوس
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
-
کبوتر حرمش، اشک ذوالجناح نداشت
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت
-
عطر سیب
در حرم پیچید عطر سیب، زائر فیض برد
هرکسی در بارگاهت بود، حاضر فیض برد
با بیان روضههایت پلک من هم خیس شد
چشمهایم چون زمین خشک و بایر فیض برد
هزار حوریه از چادرش زمین میریخت
نوید وصل پدر را به کاروان میداد
به ماه، ماه سر نیزه را نشان میداد
رقیه، تولیت آستان رأس شریف
به ماه، اذن زیارت در آسمان میداد
هزار حوریه از چادرش زمین میریخت
اگر که چادر خود را کمی تکان میداد
رقیه دختر آقای مهربانی که
سرش به حامل سر نیزه سایبان میداد
گرسنه بود، ولی از کرامتش این بس
به دست دشمنخود رزق آب و نان میداد
پدر عقیق یمن را به ساربان بخشید
و او النگوی خود را به ساربان میداد
شبانه از لب بابا کمی شکایت کرد
چرا که بوسه به لبهای خیزران میداد
توان پاشدنش را گرفت سیلی زجر
وگرنه پیش پدر، ایستاده جان میداد
درست لحظۀ وصل رقیه و بابا
برادرش به روی نیزهها اذان میداد