- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۱۵۱۶
- شماره مطلب: ۶۶۱۴
-
چاپ
خورشید روی نیزه
بین بازوهای بابا تاب بازی میکند
کودکی که با پدر در خواب بازی میکند
میپرد از خواب میبیند که رویا دیده است
مینشیند با دوچشمش آب بازی میکند
بر سر نی دیده او خورشید را وقتی که باد
با سر زلفش شب مهتاب بازی میکند
دختری که دیده بعد از ناامیدی عمو
لشکری با مشکهای آب بازی میکند
دختری که دیده اصغر با سه شعبه روی دست
مثل ماهیهای بر قلاب بازی میکند
صحنۀ تلخی است، اکبر بر زمین افتاده و
هرکسی در نقش یک قصاب بازی میکند
طعنه و سنگ است اما کودکی آزار او
با نمایش دادن اسباب بازی میکند
کربلا جای خودش اما خرابههای شام
با دلم بدجور ای ارباب، بازی میکند
-
نام تو علی است
بر دور تو ماه تاب باید بخورد
بر صورت تو نقاب باید بخورد
هفتاد و دو صفحه عشق امضاش تویی
انگشت تو بر کتاب باید بخورد
-
دل سنگی
اینجا همه یک دل اند، دل اما سنگ
پر کرده تمام دستهاشان را سنگ
تفریح بزرگ و کوچک شهر یکی است
بر بام و گذر نشانه گیری با سنگ
-
تکبیر غزل
مینوشم امشب واژهها را از سبویت
پر میشود جام عطش از آبرویت
سجادهات پهن است در محراب، حالا
تر میشود ابیات از آب وضویت
خورشید روی نیزه
بین بازوهای بابا تاب بازی میکند
کودکی که با پدر در خواب بازی میکند
میپرد از خواب میبیند که رویا دیده است
مینشیند با دوچشمش آب بازی میکند
بر سر نی دیده او خورشید را وقتی که باد
با سر زلفش شب مهتاب بازی میکند
دختری که دیده بعد از ناامیدی عمو
لشکری با مشکهای آب بازی میکند
دختری که دیده اصغر با سه شعبه روی دست
مثل ماهیهای بر قلاب بازی میکند
صحنۀ تلخی است، اکبر بر زمین افتاده و
هرکسی در نقش یک قصاب بازی میکند
طعنه و سنگ است اما کودکی آزار او
با نمایش دادن اسباب بازی میکند
کربلا جای خودش اما خرابههای شام
با دلم بدجور ای ارباب، بازی میکند