مشخصات شعر

شاه دریادل

رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل

به دنبال تو می‌گشتم تمام این چهل منزل

 

به تو حق می‌دهم با سر به سوی دخترت آیی

که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل

 

به اشک چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت

کمی‌خاک است و خاکستر میان ما شده حائل

 

فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی

اگر هم آیه‌ای بر تو به روی نیزه شد نازل

 

ز چشمت خواندم انگاری که پرسیدی ز احوالم

خبر داری که با صورت، زمین خوردم من از محمل؟

 

پدر بعد از عمو جانم، رسیده بر گلو جانم

زمین خوردم مرا از مو کشید آن رومی‌ جاهل

 

عدو دنبالم افتاد و ز ترسش زیر لب گفتم:

أغثنی یا اباالقربه، أغثنی یا ابافاضل

 

لگد زد سمت پهلویم، ولی من در تکاپویم

چرا بوی تو را دارد شیار چکمۀ قاتل؟

 

پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش

گرفت از من توان گفتن یک جملۀ کامل

 

شبیه مادرت دستم مرا از پا در آورده

نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل

 

ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی

به من رو کرد و تعارف زد: بگیر این لقمه را سائل

 

اگر عمه نبود اصلا نمی‌دانم چه می‌کردم

جسارت کرد آن شامی‌در آن بزم و در آن محفل

 

شدم خسته دگر بابا، مرا با خود ببر بابا

هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل

 

شاه دریادل

رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل

به دنبال تو می‌گشتم تمام این چهل منزل

 

به تو حق می‌دهم با سر به سوی دخترت آیی

که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل

 

به اشک چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت

کمی‌خاک است و خاکستر میان ما شده حائل

 

فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی

اگر هم آیه‌ای بر تو به روی نیزه شد نازل

 

ز چشمت خواندم انگاری که پرسیدی ز احوالم

خبر داری که با صورت، زمین خوردم من از محمل؟

 

پدر بعد از عمو جانم، رسیده بر گلو جانم

زمین خوردم مرا از مو کشید آن رومی‌ جاهل

 

عدو دنبالم افتاد و ز ترسش زیر لب گفتم:

أغثنی یا اباالقربه، أغثنی یا ابافاضل

 

لگد زد سمت پهلویم، ولی من در تکاپویم

چرا بوی تو را دارد شیار چکمۀ قاتل؟

 

پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش

گرفت از من توان گفتن یک جملۀ کامل

 

شبیه مادرت دستم مرا از پا در آورده

نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل

 

ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی

به من رو کرد و تعارف زد: بگیر این لقمه را سائل

 

اگر عمه نبود اصلا نمی‌دانم چه می‌کردم

جسارت کرد آن شامی‌در آن بزم و در آن محفل

 

شدم خسته دگر بابا، مرا با خود ببر بابا

هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×