مشخصات شعر

عسل از کنج لبش ریخت

باد وقتی که برآن حلقۀ گیسو افتاد

سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد

 

سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است

سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد

 

نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا

نیزه‌ای خورد از این سو و از آن سو افتاد

 

به زمین خورد ولی زیر لبی زهرا گفت

راه یک نیزه همان لحظه به پهلو افتاد

 

سر نجمه به روی شانۀ زینب، غش کرد

تا که پرشد حرم از هلهله، بانو افتاد

 

آه از آن آه که در سینه مزاحم می‌دید

وای از آن پنجۀ بی رحم که بر مو افتاد

 

قوتی داشت عمو، حیف علی اکبر برد

برسرش آمد و یکباره به زانو افتاد

 

عسل از کنج لبش ریخت، سرش لشگر ریخت

وسط قاعله انگار که کندو افتاد

 

کاش اینقدر نمی‌ریخت به هم این لشگر

جای یک نعل همان وقت به ابرو افتاد

عسل از کنج لبش ریخت

باد وقتی که برآن حلقۀ گیسو افتاد

سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد

 

سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است

سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد

 

نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا

نیزه‌ای خورد از این سو و از آن سو افتاد

 

به زمین خورد ولی زیر لبی زهرا گفت

راه یک نیزه همان لحظه به پهلو افتاد

 

سر نجمه به روی شانۀ زینب، غش کرد

تا که پرشد حرم از هلهله، بانو افتاد

 

آه از آن آه که در سینه مزاحم می‌دید

وای از آن پنجۀ بی رحم که بر مو افتاد

 

قوتی داشت عمو، حیف علی اکبر برد

برسرش آمد و یکباره به زانو افتاد

 

عسل از کنج لبش ریخت، سرش لشگر ریخت

وسط قاعله انگار که کندو افتاد

 

کاش اینقدر نمی‌ریخت به هم این لشگر

جای یک نعل همان وقت به ابرو افتاد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×