مشخصات شعر

آرامش و سکینه

چنان خون می‌چکد از رنگ و روی دامنت، بانو  

که گل شرمش می‌آید از گل پیراهنت، بانو


بگو بر چهره‌ات خون کدامین لاله پاشیده  

چه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت، بانو؟


نگو خون گریه‌های روز عاشوراست... می‌دانم  

که رد تازیانه مانده بر روی تنت، بانو


خجالت می‌کشد این ریسمان از هر چه انسان است  

که گردیده ست گردنبند دور گردنت، بانو


همه گوشند سرها، بر فراز نیزه‌ها‌ امشب  

مگر لب تر کنند از جوی قرآن خواندنت بانو


شب سردی ست... در دل‌های ما شام غریبان است
زمین را گرم کن، با چشم‌های روشنت بانو

 

آرامش و سکینه

چنان خون می‌چکد از رنگ و روی دامنت، بانو  

که گل شرمش می‌آید از گل پیراهنت، بانو


بگو بر چهره‌ات خون کدامین لاله پاشیده  

چه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت، بانو؟


نگو خون گریه‌های روز عاشوراست... می‌دانم  

که رد تازیانه مانده بر روی تنت، بانو


خجالت می‌کشد این ریسمان از هر چه انسان است  

که گردیده ست گردنبند دور گردنت، بانو


همه گوشند سرها، بر فراز نیزه‌ها‌ امشب  

مگر لب تر کنند از جوی قرآن خواندنت بانو


شب سردی ست... در دل‌های ما شام غریبان است
زمین را گرم کن، با چشم‌های روشنت بانو

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×