- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۹۹۵
- شماره مطلب: ۵۹۵۵
-
چاپ
ماه و آفتاب
از ظهر تشنهای، که تو را دیده آفتاب
انگار قرنهاست، نخوابیده آفتاب
انگار قرنهاست، افق را ندیده و
از برکۀ غروب، ننوشیده آفتاب
هر روز رقص رقصان تا شام میرود
رخت سماع توست که پوشیده آفتاب
انگار از تو یاد گرفته، سفر کند
انگار در رکاب تو رقصیده آفتاب
خورشید نیست اینکه سر نیزه میرود
خورشید نیز این را نامیده آفتاب
نه این سر تو نیست، نه این آفتاب نیست
کی شب به تن سپرده و خوابیده آفتاب؟
ای ماه آفتاب تو را گرم کرده؟ یا
از گرمی نگاه تو تابیده آفتاب؟
-
به خون گریههای مدینه
اگر سحر برسد، وای اگر سحر برسد
همین که قافلۀ شام، از سفر برسد
همین که زینب، قصه به قصه مویه کندهمین که طاقت ام البنین، به سر برسد
-
سکینه بنت الحسین
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
اگر فرات به دجله بریزد و بخروشدنمینشاند، یک ذره آتش جگرم را
-
آرامش و سکینه
چنان خون میچکد از رنگ و روی دامنت، بانو
که گل شرمش میآید از گل پیراهنت، بانو
بگو بر چهرهات خون کدامین لاله پاشیدهچه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت، بانو؟
ماه و آفتاب
از ظهر تشنهای، که تو را دیده آفتاب
انگار قرنهاست، نخوابیده آفتاب
انگار قرنهاست، افق را ندیده و
از برکۀ غروب، ننوشیده آفتاب
هر روز رقص رقصان تا شام میرود
رخت سماع توست که پوشیده آفتاب
انگار از تو یاد گرفته، سفر کند
انگار در رکاب تو رقصیده آفتاب
خورشید نیست اینکه سر نیزه میرود
خورشید نیز این را نامیده آفتاب
نه این سر تو نیست، نه این آفتاب نیست
کی شب به تن سپرده و خوابیده آفتاب؟
ای ماه آفتاب تو را گرم کرده؟ یا
از گرمی نگاه تو تابیده آفتاب؟