- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۸۹۸
- شماره مطلب: ۵۹۳۲
-
چاپ
شیرینتر از عسل
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانۀ بهشتی باغ نبوتی
ای جلو کرده حسن تو چون گوهر از صدف
ای یادگار سبزترین گوهر شرف
ای جلوه کرده حسن تو واللیل والنهار
ای سرو و سرفراز پس از سیزده بهار
ای جلوۀ جمال خدا در برابرم
آینۀ تمام نمای برادرم
ای جان مجتبی و جگر گوشۀ رسول
ای پاکباز عرصۀ ایمان علی الاصول
ای متصل به وحی و نبوت وجود تو
ماه شب چهاردهم در سجود تو
در یتیم من، قدمی پیشتر بیا
یعنی به دیده بوسی من بیشتر بیا
گر یتیمی از رخ تو پاک میکنم
لب را به بوسی من بیشتر بیا
ای نوبهار حسن در آفاق معرفت
پیشانی تو مطلع اشراق معرفت
قرآن بخوان که دل ببری با تلاوتی
لب تشنهای، چقدر ولی با طراوتی
ای سایه کرده بر سر تو، چتر یاسها
ای نوجوانی تو، پر از عطر یاسها
ای نوجوانی تو، سرآغاز شور و عشق
ای روشنای دیدۀ موسای طور عشق
عشق و عقیده، آینه روشن تو شد
تقوا و معرفت، زره و جوش تو شد
ای پا گرفته سرو قدت در کنار من
ای چون علی قرار دل بی قرار من
قاسم به پاکی نفحات دلت قسم
یعنی به شوق خفته در آب و گلت قسم
وقتی به ناز میگذری از مقابلم
تو راه میروی و تکان میخورد دلم
پلکی زدی و پنجره را باز میکنی
از من اجازه میطلبی ناز میکنی
با رفتن تو داغ تازه میشود
مژگان من دو مرتبه شیرازه میشود
ای ماه من که از افق خیمه سر زدی
آتش به جان عشق به مژگانتر زدی
وقتی صدای غربت اسلام شد بلند
مثل عقاب آمدی اینجا و پر زدی
از لحظهای وداع من و اکبرم چقدر
با التماس بر در این خانه در زدی
تا من به یک اشاره دهم رخصت جهاد
خود را به آب آتش از او بیشتر زدی
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
اما تو در خیمه در دل شور و شر زدی
نخل بلند عاطفه، این التهاب چیست؟
این شوق پر گشودن مثل شهاب چیست؟
روح شتابناک تو، غرق شهادت است
در نی نی نگاه تو، برق شهادت است
با غیرت از تو واهمهای ساز و برگ نیست
در روش ضمیر تو پروای مرگ نیست
مرگ از حضور چشم تو پرهیز میکند
تیغ از ستیغ خشم تو پرهیز میکند
ای موج اشک و آه تو احلی من العسل
ای مرگ در نگاه تو اهلی من العسل
مانند گیسوی تو که چین میخورد هنوز
شمشیر تو نوکش به زمین میخورد هنوز
اما چه میشود که دل از دست دادهای
در راه دوست آنچه تو را هست دادهای
شور جهان در دل تو شعلهور شده است
یعنی تمام هستی تو بال و پر شده است
اشکم خیال بدرقه دارد، خدای را
آهستهتر که وقت دعای سفر شده است
از اشک تو جواز شهادت طلوع کرد
از چهرۀ تو صبح سعادت طلوع کرد
قربان ناز کردنت، ای نازنین من
گوش تو آشناست به هل من معین من
شوق تو چون تلاوت قرآن شنیدنی است
بالا بلند من، حرکات تو دیدنی است
ای ابروی تو خورده ز غیرت به هم گره
ای قامت ظریف تو کوچکتر از زره
داری به جنگ اگر چه شتاب،ای عزیز من
پایت نمیرسد به رکاب،ای عزیز من
گلبرگ چهره در قدم من گذاشتی
کوه غمی به روی غم من گذاشتی
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شددر خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
شیرینتر از عسل
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانۀ بهشتی باغ نبوتی
ای جلو کرده حسن تو چون گوهر از صدف
ای یادگار سبزترین گوهر شرف
ای جلوه کرده حسن تو واللیل والنهار
ای سرو و سرفراز پس از سیزده بهار
ای جلوۀ جمال خدا در برابرم
آینۀ تمام نمای برادرم
ای جان مجتبی و جگر گوشۀ رسول
ای پاکباز عرصۀ ایمان علی الاصول
ای متصل به وحی و نبوت وجود تو
ماه شب چهاردهم در سجود تو
در یتیم من، قدمی پیشتر بیا
یعنی به دیده بوسی من بیشتر بیا
گر یتیمی از رخ تو پاک میکنم
لب را به بوسی من بیشتر بیا
ای نوبهار حسن در آفاق معرفت
پیشانی تو مطلع اشراق معرفت
قرآن بخوان که دل ببری با تلاوتی
لب تشنهای، چقدر ولی با طراوتی
ای سایه کرده بر سر تو، چتر یاسها
ای نوجوانی تو، پر از عطر یاسها
ای نوجوانی تو، سرآغاز شور و عشق
ای روشنای دیدۀ موسای طور عشق
عشق و عقیده، آینه روشن تو شد
تقوا و معرفت، زره و جوش تو شد
ای پا گرفته سرو قدت در کنار من
ای چون علی قرار دل بی قرار من
قاسم به پاکی نفحات دلت قسم
یعنی به شوق خفته در آب و گلت قسم
وقتی به ناز میگذری از مقابلم
تو راه میروی و تکان میخورد دلم
پلکی زدی و پنجره را باز میکنی
از من اجازه میطلبی ناز میکنی
با رفتن تو داغ تازه میشود
مژگان من دو مرتبه شیرازه میشود
ای ماه من که از افق خیمه سر زدی
آتش به جان عشق به مژگانتر زدی
وقتی صدای غربت اسلام شد بلند
مثل عقاب آمدی اینجا و پر زدی
از لحظهای وداع من و اکبرم چقدر
با التماس بر در این خانه در زدی
تا من به یک اشاره دهم رخصت جهاد
خود را به آب آتش از او بیشتر زدی
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
اما تو در خیمه در دل شور و شر زدی
نخل بلند عاطفه، این التهاب چیست؟
این شوق پر گشودن مثل شهاب چیست؟
روح شتابناک تو، غرق شهادت است
در نی نی نگاه تو، برق شهادت است
با غیرت از تو واهمهای ساز و برگ نیست
در روش ضمیر تو پروای مرگ نیست
مرگ از حضور چشم تو پرهیز میکند
تیغ از ستیغ خشم تو پرهیز میکند
ای موج اشک و آه تو احلی من العسل
ای مرگ در نگاه تو اهلی من العسل
مانند گیسوی تو که چین میخورد هنوز
شمشیر تو نوکش به زمین میخورد هنوز
اما چه میشود که دل از دست دادهای
در راه دوست آنچه تو را هست دادهای
شور جهان در دل تو شعلهور شده است
یعنی تمام هستی تو بال و پر شده است
اشکم خیال بدرقه دارد، خدای را
آهستهتر که وقت دعای سفر شده است
از اشک تو جواز شهادت طلوع کرد
از چهرۀ تو صبح سعادت طلوع کرد
قربان ناز کردنت، ای نازنین من
گوش تو آشناست به هل من معین من
شوق تو چون تلاوت قرآن شنیدنی است
بالا بلند من، حرکات تو دیدنی است
ای ابروی تو خورده ز غیرت به هم گره
ای قامت ظریف تو کوچکتر از زره
داری به جنگ اگر چه شتاب،ای عزیز من
پایت نمیرسد به رکاب،ای عزیز من
گلبرگ چهره در قدم من گذاشتی
کوه غمی به روی غم من گذاشتی